تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
تبلیغات
پرسپولیس

 

چرا به تخت جمشید «پرسپولیس» می گفتند؟


چرا به تخت جمشید «پرسپولیس» می گفتند؟

زنده یاد علی سامی در کتاب «پایتخت های شاهنشاهان هخامنشی؛ شوش ـ هگمتانه ـ تخت جمشید» خواننده را با جلوه های درخشان هنر ایرانی در تخت جمشید آشنا می کند و حاصل سال ها تحقیق و کاوش های باستان شناسی خود را به شیوه ای دقیق در اختیار علاقه مندان قرار می دهد. این کتاب پس از سال ها دوباره بازچاپ شده است.

تخت جمشید، تنها مجموعه ای از کاخ ها، بخش های اداری دولت هخامنشی و پرستشگاه ها نیست، بلکه نموداری از شکوهمندی هنر و ذوق ایرانی نیز به شمار می رود. از این رو است که تخت جمشید را نموداری از اندیشه رسا و هنرورزی چیره دستانه ایرانیانی دانسته اند که در آن روزگاران، بر قلمرو پهناوری از جهان، حکم می راندند.

علی سامی در ابتدا یادآوری می کند که کتاب او نتیجه کاوش ها و بررسی های سی ساله در تخت جمشید است (از ۱۳۱۰ تا ۱۳۴۰ خورشیدی). در این میان، خود او در ۲۱ سال پایانی، وظیفه کاوش در تخت جمشید را بر عهده داشته است. از این رو آنچه در این کتاب عرضه می کند، نه تنها از دقت پژوهشگرانه ای برخوردار است، بلکه نتیجه حفاری ها و کاوش های باستان شناسی اوست.

به همین دلیل لازم دانسته که در آغاز، فهرست وار به نکات مهم تاریخی که در نتیجه کاوش های سی ساله تخت جمشید به دست آمده است، اشاره کند تا اهمیت آن برای خواننده روشن شود. یک نمونه آن یافته ها، به کشف سی هزار لوحه گلی بایگانی شده بازمی گردد. پیداست که ارزش چنین لوحه هایی برای مطالعات هخامنشی، تا چه اندازه فراوان است.


سلسله سامانیان
دسته بندی : سلسه سامانیان,,
  • بازدید : (374)

 

 


سامانیان اولین خاندان ایرانی بودند كه پس از 300 سال دوباره رسم و رسوم ایرانیان را احیاء نمودند .آنها از روستایی به نام سامان در شهر سمرقند برخاستند و حدود 108 سال در ایران حكومت كردند. وزرای آنان اغلب از شعرا ادبا و مورخان مشهور عصر خود بودند.

دیگر پادشاهان سامانی عبارتند از:

امیر اسماعیل سامانی(16سال) ابونصر احمدبن  اسماعیل(6سال) نصربن احمد(30سال) نوح بن نصر(13سال) ابوالفوراس عبدالملك نوح(7سال) ابوصالح منصوربن نوح(16سال) ابوالقاسم نوح بن منصور(9سال).

گستره فرمانروایی سامانیان

 سامانیان که منسوب به سامان خداه، دهقانی زرتشتی از نواحی بلخ و بد قولی سمرقند و مالک قریه سامان در آن نواحی بودند، از زمان خلافت مأمون در خراسان، یعنی اندک مدتی پیش از روی کار آمدن طاهریان، در قسمتی از ماوراء النهر حکومتهای مستقل کوچکی را که به حکم خلیفه به آنها واگذار شده بود، به عهده داشتند. و نسب خود را - به دنبال به دست گرفتن قدرت - به بهرام چوبینه، سردار معروف عهد ساسانیان می‏رساندند.سامانیان (۲۶۱ - ۳۹۵ ق / ۸۷۴ - ۱۰۰۴ م) یکی از دودمان‌های فارسی‌زبان در شرق ایران بودند. آن‌ها نزدیک به صد سال (از ۲۸۷ تا ۳۸۹ ه‍.ق.) در بخشی از ایران کنونی و بخش بزرگی از افغانستان و آسیای میانه فرمانروایی کردند.سامانیان بنیانگذار دومین نوایران گرائی تاریخ تمدن ایران هستند و در شكل گیری فرهنگ ،تمدن و دانش در ایران پس از اسلام نقش بسزائی دارند سامانیان با تلاش های همه جانبه ی خوددر آبادانی و استقلال ایران زمین كوشیدندو توانستند پس از سیصد سال استیلای اعراب استقلال و آزادی را به این مرز پرگهر(ایران)ارمغان دهند. دانش دوستی در بین پادشاهان این دوره زبانزد تاریخ ایران است ورشد سریع وپردامنه ی دانش در این دوره دلیل این مدعاست.

نقراض حکومت طاهریان:

انقراض حکومت طاهریان و ضعف و فتور تدریجی که از غلبه ترکان در دستگاه خلافت پدید آمد، سرزمینهای شرقی خلافت را از نفوذ خلیفه و از امکان اعمال قدرت عملی او آزاد کرد. در چنین ایمنی و فراغی که به ویژه دوری از بغداد آن را بی دغدغه می‏ساخت، ولایت ماوراءالنهر که از عهد طاهریان یا پیش از آن به آل سامان واگذار شده بود، تحت رهبری امیران این خاندان، مرکز یک دولت قدرتمند شد و خراسان و ری، و مدتی هم، جرجان، طبرستان، و سیستان، از جانب خلیفه یا به حکم استیلاء و غلبه، ضمیمه قلمرو آنها شد. با آن که استیلای این خاندان بر جرجان، طبرستان و سیستان مستمر نبود و چندان دوام نداشت، ولی خراسان و ماوراء النهر در بخش عمده دوره امارت آنها، از مداخله مستقیم عمال خلیفه آزاد ماند و باقی مانده دنیای باستانی ایران، در شکل اسلامی خود، در تمام این نواحی، حیاتی تازه یافت.

نصر اول مؤسس سلسله سامانی:

مؤسس این سلسله، نصر اول و عده‏ای از فرمانروایان برجسته آن، توانسته بودند دورانی از آرامش نسبی را برای ایرانیان فراهم آورند، ولی البته همه آنان چنین نبودند و همیشه نیز چنین نبود. ثبات این سرزمین با کوششهایی که توسط مرداویج زیاری برای بازگرداندن طرز حکومت پیش از اسلامی صورت گرفت و همچنین با افراط کاریهای دینی پادشاه با شکوه سامانی، نصر دوم در اواخر زندگی خود به مذهب اسماعیلی گروید و از این راه خود را با دستگاه خلافت درگیر کرد، در صورتی که این دستگاه در حقیقت تکیه گاه عمده این سلسله به شمار می‏رفت. با وجود این، حتی پیش از آن که نشانه سقوط سامانیان در نتیجه کشمکشهای ایشان با خاندانهای زمیندار با نفوذ یعنی «دهقانان» و خاندانهای مأموران رسمی ظاهر شود و نیز در نتیجه نزاعهای داخل خاندان خود ایشان و بالاخره با توسعه قدرت آل بویه در باختر و جنوب باختری ایران آشکار شود، تحولی در نوار غربی منطقه نفوذ ایشان حاصل شد که چهره جهان اسلامی را از سده پنجم هجری / یازدهم میلادی به بعد کاملاً تغییر داد. مدت درازی مجاهدان در راه ایمان، بار جنگهای دفاعی را در مرزهای امپراتوری بیزانیس بر دوش داشتند و تقریباً همه ساله با هجومهایی که به «حمله‏های تابستانی» معروف شده بود، در سرزمینهای آل بویه پیشروی می‏کردند، ولی هیچ پیشرفت بزرگی عاید مردم ارتدوکس مذهب آناتولی، نمی‏شد. در ماوراءالنهر و کناره دره فرغانه نیز با همسایگان غیر مسلمان زد و خوردی صورت می‏گرفت. که از این میان تنها بهره عمده‏ای که در مبارزه سامانیان با همسایگانشان نصیب ایشان شد، تسخیر طراز «تلاس» در ۲۸۰ ق / ۸۹۳ م بود. همسایگان مورد بحث؛ قَرَه خانیان یا ایلخانان «هر دو نام عنوانهایی است که داشتند» بودند؛ که بر ترکان قَرلُق فرمانروایی داشتند. مملکت ایشان پس از انقراض دومین فرمانروایی کُوک تورک به وجود آمده بود، که خیلی زود پاره پاره شد، به صورت دولتهای کوچکی درآمد که روابط آنان با یکدیگر خیلی هم دوستانه نبود.

زبان فارسی در دوره سامانیان:

در دوره ایران سامانی، زبان فارسی از پیشرفت و شکوفایی زیادی برخوردار شد. با آن که سامانیان در امور اداری زبان عربی را به کار می‌بردند و آن را شعار وحدت خلافت می‌شمردند، امکان آن را فراهم آوردند تا شاعرانی ایرانی همچون رودکی «وفات در ۳۲۹ ق / ۹۴۰ - ۱ م» و دقیقی «حدود ۳۲۵ - ۷۰ ق / ۹۳۵ - ۸۰ م» از نخستین کسانی باشند که با گونه‏ای از زبان ملی خود که از تکمیل و تلفیق لهجه‏های محلی گوناگون فراهم آمده بود مطلب بنویسند. این زبان در دبار سامانیان پذیرفته شد و سرانجام به عنوان زبان «فارسی جدید» رواج پیدا کرد که با اندکی تغییرات آوایی تا زمان حاضر بر جای مانده‌است.

فرمانروایان سامانی عبارت اند از:

نام و لقب نه تن از پادشاهان این سلسله با توالی و مدت حکومتشان، از این قرار است:

·         اسماعیل بن احمد، معروف به امیر ماضی (۲۹۵ – ۲۷۹ ه‍.ق.)

·         احمد بن اسماعیل، معروف به امیر شهید (۳۰۱ – ۲۵۹ ه‍.ق.)

·         نصر بن احمد، معروف به امیر سعید (۳۳۱ – ۳۰۱ ه‍.ق.)

·         نوح بن نصر، معروف به امیر حمید (۳۴۳ – ۳۳۱ ه‍.ق.)

·         عبدالملک بن نوح، معروف به امیر رشید (۳۵۰ – ۳۴۳ ه‍.ق.)

·         منصوربن نوح، معروف به امیر سدید (۳۶۵ – ۳۵۰ ه‍.ق.)

·         نوح بن منصور، معروف به امیر رضی (۳۸۷ – ۳۶۵ ه‍.ق.)

·         منصور بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۷ ه‍.ق.)

·         عبدالملک بن نوح (۳۸۹ – ۳۸۹ ه‍.ق.)



سلسله صفاریان
دسته بندی : سلسله صفاریان,,
  • بازدید : (154)

 

در آن هنگام یعقوب در پارس بود و چون این شنید، پوزخندی زد و گفت:"هنگام آن فرارسیده که اختیار قدسی وی بپایان رسد". یعقوب ارتش خود را در پارس گرد آورد و برپاساخت. با اینکه میتوانست لشکریان را از همه ایران به پارس ببرد؛ ولی نگران استانهای تازه آزاد شده، بویژه استانهای مرزی بود.جاهای تازه آزاد شده ایران مستقل شکننده، هنوز آسیب پذیر بود . یورشهای درونه و برونه -همچنین خلیفه و دیگر دژآگاهان؛ هر آن میتوانستند کار شومی انجام دهند.سر انجام با اینکه بخش بزرگی از ارتش را در استانهای مرزی گمارد، ارتش پارس را به اهواز برد.المعتمد بسیار ترسیده و نرم گشته بود واداره استانهای خراسان، طبرستان، گرگان، ری و پارس را به یعقوب داد و او را ساتراپ(فرماندار) همه انها دانست.وی اینها را برای باز نگهداشتن یعقوب از حمله به بغداد انجام داد. در اینجا پاسخ نامه تاریخی یعقوب بنامهء خلیفه معتمد را بخوانید: " به خلیفه مسلمین ؛المعتمدُ ل بالله عباسیان" -هنگامیکه ما در باره بخشش و کار شما شنیدیم که استانهای بسیاری از ایران را بخود ما ایرانیان بخشیده اید؛ بسیار فریفته شدیم!ما به برادرانمان گفتیم که خلیفه بغداد تا چه اندازه بخشنده و بزرگوار است که اداره استانهای خودمان را بخودمان واگذار میکند! از کجا خلیفه قدرت چنین دَهشی را بدست آورده؟ خلیفه هرگز دارای استانهای ایران نبوده که اینک اداره شان را به ما ببخشد! اما براستی بغداد - زمانی در بین النهرین که نخستین استان ایران بود بر روی خاکستر تیسفون و بر پُشته ای از کشته شدگان سد ها و هزاران هم میهن ما ساخته شد. و شما روح سرگردان نیاکان کشته شده ما را شبها در حال گام زدن در کنار بارگه با شکوه خود میتوانید ببینید. آنها چشم در چشم شما میدوزند و شما را پریشان میکنند.آیا راست نیست که بغداد ببهای خون ایرانیان ساخته شده؟ خلیفه باید پاسخ این پرسش را به جهانیان بدهد.آیا آنچه که خلیفه و نیاکانش برای ایران کرده اند؛ میتواند نشانی از دادگستری داشته باشد؟ من یعقوب لیث، پسر لیث سیستانی ،یک مسگر ساده، یک کارگر ساده، یک فرزند ایران، با قدرت مردم ایران، با این نوشته هر دو اختیارات خلیفه را رد میکنم: 1- نفرین و محکومیت خود، برادرانم و یاران ایران ام را2-بخشش و بر گرداندن استانهای خودمان بخودمان را. من هرگونه میان آیی (دخالت) بغدادیان در کار ایرانیان را رد میکنم. ما بخلیفه بغداد نیاز نداریم که استانهای خودمان را که پیشاپیش پس گرفته ایم و برای ایران است و نه هیچ کس دیگر؛ بما ببخشد. خلیفه شاید خلیفه جهان باشد، اما هرگز خلیفه ایران نمیتواند باشد. امضاء یعقوب لیث صفاری. یعقوب نتوانست ریاکاری، فریب، نخوت، خودبینی و گستاخی خلیفه را بر دوش کشد؛ و به بغداد یورش برد. بدرون عراق راه یافت و بسوی بغداد روانه شد. الموفق برادر خلیفه که سر کرده نیروی مسلمین شده بود؛ با یغقوب در عراق درگیر شد. الموفق گفت که خلیفه، جانشین راستین محمّد پیامبر اسلام است.بنا بر این، او نماینده و نور "الله" در روی زمین است.او سخنرانی مُهند و پر آوازه ای را در زمین نبرد براه انداخت و پیروانش رونوشت آنرا در میان لشکر یعقوب پخش کردند. موفق توانست در ژرفای باور و احساس مذهبی گروه بزرگی از ارتش یعقوب رخنه کند و منطق خود را استوار سازد .او در سخنرانی اش گفت که یعقوب سپاه خود را در برابر و جنگ با فرزندان پیغمبر( نگهداران راستین خلافت اسلامی) آراسته و بکار میبرد، و بهر رو توانست یکپارچگی سپاه ایران را خدشه دار نماید . خلیفه مسلمین میگفت که یعقوب به گناه (کفر) آلوده است و او براستی یک گناهکار (کافر) است.سربازان یعقوب بایستی به سربازان اسلام پیوسته و اسلام را از دست یعقوب کافر برهانند. تبلیغ دیوانه وار و پلید مذهبی مارهای بغداد بر روی اندیشه سربازان ساده دل و خوشباور ایرانی اثر گذاشت. بنا بر این بسیاری از آنان به سربازان اسلام پیوسته و بجنگ با یعقوب برای رهایی بغداد و خلیفه و اسلام از دستان کافر یعقوب پرداختند! . سپس یعقوب بهمسایگی بغداد یورش برد، امّا با تبلیغ اسلامی عربی و نا آگاهی مذهبی ایرانیان، او در عراق شکست خورد و وادار به بازگشت به خوزستان شد.کوشش ناپیروزمندانه او برای گرفتن بغداد، پایتخت خلیفه اسلامی، سبب نومیدی وی از ساده دلی مذهبی و نا آگاهی سیاسی سربازان ایرانی هم زینه (درجه) خود شد. یعقوب جنگ با بغداد را بپایان برد در حالیکه بسیار نزدیک به برچیدن همیشگی سنّت خلیفه گری در بغداد و پس از آن در سراسر جهان بود. سپس تا سه سال به دوباره سازی درونی ایران و زنده نمودن فرهنگ ایرانی پرداخت. در همه زندگی خویش اين دو کار را پیش برد و در سالهای پسین بیشتر به این دو کار پرداخت. کوششهای فرهنگی یعقوب در بازسازی و زنده نمودن زبان ،ادبیات و فرهنگ پارسی نقش بسیار مُهندی داشته است و نام وی در زنده نمودن فرهنگ پارسی در کنار نام فردوسی جای میگیرد.او یک ملی گرا بود- به آزادی ایران بیش از رهایی اسلام میاندیشید- نگرانیش رهایی و سربلندی ایرانیان از چنگال خلفا (آیت الله های کنونی) بود - یکپارچگی ایران و زنده کردن فرهنگ آن را می پویید. هنر وی در جایگزینی زبان پارسی بجای زبان عربی در دستگاه اداریش بود و برای نخستین بار پس از یورش عربهای اسلامی به ایران، زبان پارسی دوباره زبان رسمی کشور میشد. یعقوب همه کارگزاران دادگاهها و دولت را وادار به پارسی سخن گفتن کرد. سخن گفتن به زبان عربی بجای زبان مادری را ننگ شمرده و سزا پذیر میدانست. گسترش زبان پارسی را انجام پذیر دانسته و آنرا پیش میبرد. اگر مقام رسمی در کنار(حضور) وی با کسی عربی سخن میگفت، او آنرا بر نمیتابید و واکُنش نشان میداد. گفتنی است که فردوسی شاهنامه را بزبان پارسی نوشت و یعقوب سالها پیش از وی بنیاد ایران یکپارچه و منظم را در درازنای12 سال ریخته بود و گام بسیار بلندی در زنده ماندن زبان و فرهنگ ایران برداشته بود. و گرنه شاید با کاربُرد زوری زبان عربی ؛ زبان پارسی برای همیشه رخت بر بسته و بفراموشی سپرده میشد

 

 


به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد

رباعیات خیام

 

 

ای دل تو به اسرار معما نرسی

 

در نکته زیرکان دانا نرسی

 

این جا به می لعل ، بهشتی می ساز

 

کآنجا که بهشت است رسی یا نرسی

 

 

 

 

ای دوست حقیقت شنو از من سخنی

 

با باده لعل باش و با سیم تنی

 

کان کس که جهان کرد فراغت  دارد

 

از سبلت چون تویی و ریش چو  منی

 

 


رباعیات خیام

 

 

خوش باش که پخته اند سودای تودی

فارغ شده اند از  تمنای تودی

قصه چه کنم که بی تقاضای تودی

دادند قرار کار فردای تودی

 

در کارگه کوزه گری کردم رای

در پایه چرخ دیدم استاد به پای

می گردد لیر کوزه را دسته و سر

از کله پادشاه از دست گدای


سلسله طاهریان
دسته بندی : سلسله طاهریان,,
  • بازدید : (359)

 

طاهریان اولین حکومت مستقل ایران بعد از حملهٔ اعراب بودند.


« طاهریان نخستین سلسله ایرانی است که از اطاعت کامل خلفای بغداد سر پیچید و به تشکیل دولتی محلی و تا اندازهٔ زیادی مستقل در خراسان توفیق یافت. طاهریان از خاندان امیران و سرداران ناحیه‌ای در نزدیکی هرات به نام پوشَنگ یا فوشَنج بودند و در مبارزات ابومسلم برای روی کار آوردن بنی‌عبّاس شرکت داشتند. در اختلاف بین پسران هارون‌الرشید ، امین و مأمون، طاهر پسر حسین جانب مأمون را گرفت و در جنگی که علی بن عیسی بن ماهان، سردار امین، در ری برضدّ مأمون کرد، طاهربن حسین او را شکست داد و کشت. هنگامی که مأمون به خلافت رسید به پاس این خدمات طاهر را، برای پاسداری از امنیّت شهر، شُرطه بغداد کرد و چند سال بعد حکومت خراسان را به او داد.

نوشته‌اند که طاهر پس از فتح بغداد، هنگامی که می‌خواست با امام رضا ولیعهد مأمون بیعت کند، با دست چپ با امام بیعت کرد! و گفت:

دست راست من در خراسان در بیعت مأمون است.


چون مأمون این گفته را شنید گفت:

من هر دو دست طاهر را راست می‌گویم تا بیعت او بر هردوی ما درست باشد.


از این جهت به طاهر لقب " ذوالیمینین " داد یعنی کسی که دارای دو دستِ راست است. باز گفته‌اند که طاهر با هر دو دست شمشیر می‌زد و لقب ذوالیمینین به این مناسبت بدو داده شده‌است. ۲۷ه/۸۲۲م هنگامی که طاهر حکومت خراسان را داشت، روزی در مسجد جامع مرو نام خلیفه را از خطبه انداخت. اگرچه فردای آن روز او را مرده یافتند و گمان می‌رود که به وسیله جاسوسان خلیفه مسموم شده باشد، امّا این تاریخ را آغاز تلاش برای تشکیل حکومت‌های ملّی ایرانی شمرده‌اند.

پس از طاهر ذوالیمینین جانشینان او ۵۰ سال حکومت خراسان را داشتند و در بغداد نیز با نفوذ بسیار چندی در مقام شُرطه بودند. معروف‌ترین امیر طاهریان، پس از طاهر ذوالیمینین، عبدالله بن
طاهر است که مردی دانا و دادگر بود و با آن که نام خلیفه را در خطبه نماز جمعه می‌آورد و هر ساله بخشی از خراج خراسان را به دربار خلافت می‌فرستاد، امّا به خلیفه اجازه دخالت درامور داخلی خراسان را نمی‌داد. این امیر دانشمند در آبادانی نیشابور بسیار کوشید. به کشاورزی توجّهی خاص داشت و از همین رو به فرمان او کتابی درباره راه نگه‌داری از قنات‌ها نوشته شد. دربارِ او محلّ رفت و آمد دانشمندان و شاعران و نویسندگان پارسی‌زبان بود. آخرین امیر طاهریان، محمّد بن طاهر، به دست یعقوب لِیث صفّار زندانی شد. وی پس از مرگ یعقوب آزاد گردید و دوباره به مقام ریاست شهربانی بغداد رسید. امّا دیگر نتوانست حکومت خراسان را به دست آورد.»

امیران خانواده طاهریان عبارت اند از:

طاهر بن حسین معروف به ذوالیمینین

طلحه بن طاهر
علی بن طاهر
عبدالله بن طاهر
طاهر بن عبدالله
محمد بن طاهر بن عبدالله

 

 

 

 

 

 

 


حمله اعراب
دسته بندی : حمله اعراب,,
  • بازدید : (265)

 

 

 

حملهٔ اعراب به ایران به مجموعه حملاتی به امپراتوری ساسانی در قرن هفتم

 

 

قدیمی ترین منبع عربی موجود که به شرح فتوحات مسلمانان پرداخته کتاب فتوح‌البلدان بلاذری (مرگ: سال ۲۴۰ هجری قمری) می‌باشد.الاخبار الطوال دینور (مورخ ایرانی عربی نویس. مرگ: سال ۲۸۲ هجری قمری) و تاریخ یعقوبی (قرن سوم هجری) قدیمی ترین کتب تاریخی به دست ما رسیده هستند که روایت به هم پیوسته از تاریخ «جهانی» اعراب را نوشته‌اند که در این میان دینوری بیشتر از یاقوتی به تاریخ ساسانیان پرداخته‌است. اما مهمترین منبع تاریخ حجیم طبری می‌باشد که اگر چه رشته روایتی پیوسته به هم را ارائه می‌کند، اما محتویات آن متشکل از نقل قول‌ها و قطعه‌هایی از منابع پیشینش اس.منابع متعدد دیگری نیز موجود است. فارس‌نامه ابن بلخی (دهه اول قرن ششم هجری) قدیمی ترین تاریخ بدست رسیده از فارس می‌باشد و بشکل عمده‌ای به تاریخ ایران پیش از اسلام پرداخته‌است..گزارش‌های تاریخی به دست رسیده اغلب با هم در تناقض بوده و ترتیب دقیق وقایع مشخص نیست. حتی تعیین تاریخ دقیق وقایع حوادث اصلی هم دست نایافتنی و تعیین دقیق اندازه سپاهیان دشوار می‌باشد. با این حال از بررسی منابع به نظر می‌آید که تعداد سپاهیان ایران در جنگ‌های اصلی قادسیه و نهاوند بیشتر از سپاهیان اعراب بوده، ایرانیان با شجاعت جنگیده‌اند و تا جای ممکن جلوی پیشرفت اعراب را گرفته‌اند، و پس از شکست هم تلاش در کنار گذاشتن ترتیبات پرداخت مالیات را داشته‌اند............از فتح حیره تا سقوط ساسانیان []

 
انگیزه

در مورد انگیزه و نقطه شروع حملات اعراب به ایران مورخان دلایل متعددی را ذکر کرده‌اند.

  • هورانی و روتون دورنمای کسب ثروت و زمین را یک انگیزه و اعتقادات مذهبی را نوع دیگری از انگیزه ذکر می‌کنند.ابونصربن مطهربن طاهر مقدسی در مورد دلیل حمله مسلمانان روایتی از عمر خلیفه دوم مسلمین نقل می‌کند که بر اساس آن قبل از حمله به ایران گفته بود که خدا شما را به زبان رسول خویش گنج خسروان و قیصران وعده داده‌است برخیزید و جنگ با فارس را ساز کنیدپ.عبدالحسین زرینکوب با بیان گرسنگی و فقر اعراب، روایتی نقل می‌کند که در آن محمد قول «گنج خسروان و قیصران» را به اعراب داده بود.به گفته هما کاتوزیانپ نقطه شروع جنگ اعراب و ایران، قیام اعراب به اسلام گرویدهٔ بین النهرینپ تحتِ کنترل ساسانیان بود که می‌خواستند خود را از سلطه ساسانیان خارج کنند. سرکوب این قیام توسط ساسانیان باعث گسترده شدن نزاع و ورود تمامی توانایی نظامی مسلمانان شد. کاتوزیان همچنین نقش ایدلوژی اسلامی را در انرژی بخشی به اعراب و همچنین ایرانیان شکست خورده متمایل پررنگ می‌کند.توماس نوبل معتقد است که از آنجایی که یورش و غارت در میان اعراب مرسوم بود، پس از اینکه اسلام خشونت را میان مسلمانان ممنوع کرده بود، اعراب به روزنه جدیدی برای بروز این خشونت سنتی نیاز داشتند و این دلیل نظامی گری آنها می‌باشد.زرینکوب معتقد است که ارسال اعراب به سرزمین‌های خارج از عربستان باعث محدود شدن نزاع‌های داخلی در درون جامعه اعراب می‌شد.برخی مورخین ظهور و گسترش اسلام را اجزای یک فرایند دیده که خود ناشی از تغییرات آب و هوایی و افول منابع آب در عربستان می‌باشد. دیدگاهی که ویلیام مونتگمری وات معتقد است شواهد کافی برای آن وجود ندارد.به گفته دوکر و سپیلوگل فرضیه دیگر این است که طبقه حاکم مکه می‌خواستند که شبکه تجاری خود را گسترش بدهند.به گفته پیتر ویلیام آوری هدف اولیه مسلمانان برقراری امنیت در مسیرهای تجاری و ارتباطی در عربستان بود. در حین انجام این کار، جنگ بر سر منابع آب، چراگاه‌ها و شترها به جنگی بین‌المللی گسترش پیدا کرد. ویلیام آوری همچنین ماهیت حمله به ایران را پان‌عربیسم می‌داند........شرح وقایع
.
 

اندکی پس از فوت محمد، ابوبکر لشکری را جهت فتح عراق به سمت حیره در عراق (که تحت نفوذ ساسانیان بود) فرستاد که منجر به فتح این شهر گشت. ریچارد فرایپ معتقد است که انگیزه اولیه حمله اعراب به عراق فتح و یا حکومت کردن نبوده بلکه کسب غنایم بوده‌است؛ و انگیزه گسترش دین اسلام در مقاطع بعدی ظاهر می‌شود. چشم‌انداز کسب غنایم باعث شد که برخی از اعراب عراق و عربستان به مسلمانان بپیوندند. اما اعراب اکثریت مسیحی درون شهر حیره در مقابل مسلمانان مقاومت کردند که به عقیده فرای دفاع از خود بوده و نه طرفداری آنها از ساسانیان. در زمان خلافت عمر ایرانیان لشکری فراهم کرده و در جنگ پل مسلمانان را به سختی شکست داده و در سال بعد حیره را مجددا بازپس گرفتند. عمر نیروی جدیدی برای یورش به عراق اعزام کرد که منجر به بازپس گرفتن حیره شد. ساسانیان که نسبت به خطر اعراب آگاهی پیدا کرده بودند لشکر سلطنتی را تحت فرماندهی رستم فرخ‌زادپ به نبرد با اعراب فرستادند (نبرد قادسیه). تخمین میزان لشکریان دو گروه آسان نیست. بگفته ریچارد فرای احتمالا ایرانیان از اعراب بیشتر بودند اما نه در آن حدی که منابع می‌نویسند. در این جنگ اعراب پیروز شده و رستم فرخ‌زاد کشته شد.چندین هزار نفر از ایرانیان در جنگ علیه ساسانیان همراه اعراب بودند. پس از نبرد قادسیه که نواحی جنوبی بین‌النهرین را در اختیار اعراب قرار می‌داد، تیسفون (مداین)، پایتخت ساسانیان، پس از یک محاصره کوتاه تسخیر و غارت شد و یزدگرد سوم به شمال شرق ایران فرار کرد. بگفته زرینکوب «کسانی که نمک را از کافور نمی‌شناختند، و توفیر بهای سیم و زر را نمی‌دانستند از آن قصرهای افسانه آمیز جز ویرانی هیچ برجای ننهادند.» این غارت فاتحان دنباله غارت لشکریان یزدگرد هنگام گریز بود مقاومت‌های محلی در عراق کم و کوتاه مدت بود. بسیاری از اعراب از شبه جزیره عربستان به مناطق حاصلخیز عراق مهاجرت کردند. در بسیاری از موارد مالیاتی که اعراب وضع می‌کردند از مالیات دوره ساسانی کمتر بود. اعراب سپس به آرامی خوزستان را فتح کردند، که مقاومت محلی بیشتری از خود در مقایسه با نواحی دیگر بین النهرین نشان داد خوزستان در سال ۶۴۲ سقوط کردبگفته التون دانیل عمر علاقه‌ای به اینکه جنگ را به فلات ایران گسترش بدهد نداشت.بگفته عبدالحسین زرینکوب فتح ایران و دنبال کردن یزدگرد گزینه‌ای غیر قابل اجتناب برای اعراب بود زیرا ترس از این می‌رفت که یزدگرد یا یکی از مدعیان سلطنت او لشکری تازه نفس آماده کرده و عراق را باز پس بگیرد التون دنیل اضافه می‌کند که برخی از رهبران محلی ساسانی ارتش عمر را اذیت می‌کردند و بعلاوه برخی از لشکریان عمر بدنبال کسب غنایم بیشتر بودند.در سال ۶۴۲ آخرین مقاومت منسجمِ ایرانِ ساسانی در نهاوند رخ داد که پس از نبردی خونین اعراب پیروز شدند و ولایت ماد (یا عراق عجم) سقوط کرد. یزدگرد به پارس بازپس نشست.پس از نبرد نهاوند، حکومت مرکزی ساسانی قابلیت مقاومت در مقابل اعراب را نداشت، اگر چه یزدگرد هنوز در تلاش برای جمع‌آوری سپاه بود. از طرف دیگر با ورود اعراب به ایران، ایرانیان زیادی به لشکر آنها می‌پیوستند.با کشته‌شدنِ عمربه دست یکی از اسیران به‌بردگی‌گرفته‌شدهٔ ایرانی به نام پیروز، وقفه‌ای چندساله در فتوحات اعراب پدید آمد. سرانجام پارس به سال ۶۵۰ میلادی گشوده شد. یزدگرد که نتوانسته بود کاری از پیش برد به ولایت شرقی‌تر خراسان گریخت. مرزبان مرو حضور یزدگرد را گرامی نداشت و در صدد جانش بر آمد. یزدگرد متواری شد. عاقبت، چنان که در تاریخ معروف است پادشاه درماندهٔ ساسانی، به‌نشناس، بر دست آسیابانی در مرو کشته شد؛ به سال ۶۵۱ میلادی. کشته شدن یزدگرد به معنی سقوط کامل ساسانیان بودپ.فتوحات اعراب به سمت شرق ادامه یافت. ولایت‌های شرقی ایران شامل سیستان و خراسان هم سقوط کردند. با این حال نواحی غربی طبرستان و نیز کل ولایت گیلان تا یکی دو سده تحت سلطه اعراب در نیامد و افرادی از اشراف ایران در آنجا حکومت می‌کردند. باقیماندهٔ خاندان یزدگرد به چین گریختند. امپراطور چین مر ایشان را گرامی داشت و دولت در تبعید را به رسمیت شناخت. کوشش‌های پسران یزدگرد در بازپس‌گیری ملکِ پدری راه به جایی نبرد. جملگی در چین ماندگار شدند، آتشکده‌ها بر آوردند و عاقبت در غربت بمردند. گورهای شماری از ایشان و دیگر ایرانیانی که مهاجرت کرده بودند امروز در چین باقی‌است.در زمان امویان اعراب از آمودریا فراتر رفته و وارد کوه‌های افغانستان شدند...............مقاومت‌های محلّی پس از تسلط اعراب []

فاتحان، گریختکان را پی گرفتند؛ کشتار بیشمار و تاراج گیری باندازه‌ای بود که تنها سیصد هزار زن و دختر به بند کشیده شدند.شست هزار تن از آنان به همراه نهصد بار شتری زر و سیم بابت خمس به دارالخلافه فرستاده شدند و در بازارهای برده فروشی اسلامی به فروش رسیدند ؛ با زنان در بند به نوبت همخوابه شدند و فرزندان پدر ناشناخته ی بسیار بر جای نهادند............دلایل سقوط ساسانیان []

در طول یک دهه، مسلمانان موفق به فتح سرزمین‌های وسیعی از امپراتوری ایران و روم شده بودند. آنچه بیش از همه چیز شگفتی محققان غربی هنگام مطالعه فتوحات را بر می‌انگیزد سرعت و موفقیت آن است؛ سنت اسلامی آن را نشانه‌ای از حقیقت ادعای اسلام و هدایت خدا تفسیر کرده‌اند مورخین دلایل مختلفی را برای سقوط ساسانیان بیان کرده‌اند:

  • بگفته مورونی دلایل سقوط عبارت بودند از نزاع مذهبی و طبقاتی، فقدان حمایت مردمی، نزاع میان اشراف، بی ثباتی سیاسی، و هزینه جنگ‌های اخیر طولانی و ناموفق با امپراتوری روم شرقی به گفته هما کاتوزیان تاریخ ایرانیان به کرات نشان داده که هر زمانی که حکومت بدلیل عوامل داخلی و یا خارجی تضعیف می‌شود جامعه - که معمولا مخالف حکومت است - از سقوط حکومت حمایت کرده و یا خنثی باقی می‌ماند. هما کاتوزیان همچنین معتقد است که ایرانیان خودشان با کمک اعراب فرمانروایان ظالم و ناتوان خود را به زیر کشیدند؛ ساسانیان در جنگ‌های قادسیه و نهروان خیلی ضعیف ظاهر شده و حتی سران نظامی و شهری یزدگرد هم او را تنها گذاشتند.هورانی و روتون از جمله دلایل ضعیف شدن ایران از اپیدمی طاعون و ریچارد فرای از آشفتگی مربوط به جانشینی تخت پادشاهی در ایران نیز نام می‌برندآن لمبتون بخشی از دلیل سرعت فتوحات را به ایدولوژی اسلام نسبت می‌دهد که توده مردم را از طبقه پایینی که در ساختار طبقاتی داشتند رها می‌کرد.به گفته عبدالحسین زرینکوب از جمله دیگر عوامل اختلافات میان طبقات جامعه و عدم هماهنگی میان آنها، باور ایرانیان به سرنوشت و پذیرش شکست، وجود پیروان فرقه‌های غیرارتدکس و مسیحیان که در دفاع از معابد آتش و خانواده ساسانی اخلال ایجاد می‌کردند، تنفر مردمی نسبت به طمع و فساد موبدان و دخالت‌های آنها در سیاست، جنگ‌های بی‌هدف خسرو دوم و تضعیف اقتصادی و سیاسی دولت، و نهایتا ورشکستگی سیاسی و روحانی طبقه حاکم به گفتهٔ عبدالحسین زرین‌کوب در پایانِ سلطنتِ نوشروان، ایران وضعی سخت متزلزل داشته‌است. سپاه یاغی بوده‌است و موبدان قدرت و نفوذ پیدا کرده بودند و در ریا و تعصب و دروغ و رشوه غرق بودند. سپاهیان و روحانیانِ اواخر دورهٔ ساسانی را پروایِ مملکت‌داری نبود و جز سودجویی و کامرانی خویش، اندیشه‌ای دیگر نداشتند. پیشه‌وران و کشاورزان نیز، که بارِ سنگین مخارج آنان را بر دوش داشتند در حفظِ اوضاع سودی گمان نمی‌بردند، بنابراین مملکت بر لب بحر فنا رسیده بود و یک ضربت کافی بود که آن را به کام طوفان حوادث بیفکند. سواتپلک سوکک با مقایسه سرعت فتح ایران و فتح دشوار و طولانی ماوراالنهر، دلیل سریعتر بودن فتح ایران را تفاوت ساختار سیاسی آنها میداند: در ایران تنها یک حکومت مرکزی واحد وجود داشت.در رابطه با چگونگی نفوذ اعراب به درون ایران تورج دریایی می‌نویسد که اصلاحات قباد یکم و خسرو یکم لشکر را به چهار بخش تقسیم کرده و هر کدام را در یک مرز از امپراتوری قرار می‌داد. به همین دلیل شکست هرکدام از لشکرها مرکز ایران را بدون دفاع می‌گذاشت.از طرف دیگر عباس میلانی تصویری پویا از ایران قبل از ورود اعراب ارائه می‌دهد که ویژگی اصلی آنها پذیرا بودن فرهنگ‌های دیگر و اخذ و بومی سازی هر آنچه در آن فرهنگ‌ها مفید بوده‌است. میلانی شکست ایرانیان را به جنگ‌های طولانی خونین نسبت می‌دهد و معتقد است که پس از اتمام مقاومت نظامی، ایرانیان به مقاومت فرهنگی رو آوردند.دلایل حمله اعراب در بخش بالا پوشش داده شده‌است. دلایل موفقیت نهایی مسلمانان نیز عزم و سازمان یافتگی، اثر مذهب بر روحیه آنها، توانایی استخدام و همکاری با نیروهای جدید در هنگام گسترش و تحرک بیشتر ذکر شده‌است.عبدالحسین زرین‌کوب بجز ذکر گرسنگی و فقر اعراب و نیرویی که به مهاجمان می‌داده می‌نویسد که برای مسلمانان کشته شدن در هنگام جنگ بسیار از نظر مذهبی باارزش بوده، چنانچه سربازان خود را کشته شده در راه گسترش اسلام می‌دیدند و بهشت را تضمین شده.دوکر و سپیلوگل از جمله عوامل دیگر موفقیت اعراب را اتحاد آنها تحت حکمرانی جانشینان محمد می‌دانند که باعث شد انرژی‌ای که بر علیه هم استفاده می‌کردند را بصورت جهت دار بر علیه امپراتوری ایران و روم استفاده کنند.........روابط با مردمان محلی []
 

اصلی ترین منبع تاریخی برای فتوحات پس از نهاوند در ایران البلاذری است که اصلیتش ایرانی است. نوشته‌های دیگری که در دست است در تکمیل مشاهدات بلاذری مفید هستند.جنگ نهاوند مقاومت دولت مرکزی را در هم شکست، و از این زمان به بعد پیشروی اعراب مقاومت‌های محلی بود که در برخی موارد شدید بودند. اعراب پس از فتح هر شهری قراردادی با سران آن شهر می‌بستند که در آن میزان مالیاتی که قرار است که از شهر اخذ شود را مشخص می‌کرد. ریچارد فرای با اشاره به پیمانی که میان اعراب و مرزبان آذربایجان بسته شده بود می‌نویسد که این پیمان علاقه اصلی اعراب به اخذ غنیمت را نشان می‌دهد. پس از یک جنگ سخت میان اعراب و مرزبان آذربایجان که در آن اعراب پیروز بودند، مالیات زیادی بر ساکنان شهر تحمیل شد. در ازای آن اعراب تضمین دادند که کسی از مردم آذربایجان را نکشته و یا برده نگیرند، آتشکده‌ها را خراب نکنند، از اهالی آذربایجان در مقابل حمله کردها حفاظت کنند، و به مراسم مذهبی مردم کاری نداشته باشند.به زرتشتیان، مسیحیان و یهودیان اهل ذمه گفته شده و به آنها این امکان داده می‌شد که به اسلام بگروند، و یا دین خود را حفظ کرده و جزیه بپردازند.زرین‌کوب می‌نویسد.

  ... استیلای عرب بدون غارت و انهدام و کشتار انجام نیافت.[...]دختران و زنان ایرانی را در بازار مدینه فروختند و سبایا و اسرا خواندند. از پیشه وران و برزگران که دین مسلمانی را نپذیرفتند باج و ساوگران بزور گرفتند و جزیه نام نهادند. همه این کارها را نیز عربان در سایه شمشیر و تازیانه انجام می‌دادند.[...] حد و رجم و قنل و حرق، تنها جوابی بود که عرب خاصه در عهد امویان بهرگونه اعتراضی می‌داد.[...]خشونت و قصاوت عرب نسبت به مغلوب شدگان بی اندازه بود.[...]بیداد و فشار دستگاه حکومت سخت مایه نگرانی و نارضایی مردم بود. مولی نمی‌توانست بهیچ کار آبرومند بپردازد. حق نداشت سلاح بسازد و بر اسب بنشیند. اگر یک مولی نژاده ایرانی، دختری از بیابان نشینان بی نام و نشان عرب را بزن می‌کرد، یک سخن چین فتنه انگیز کافی بود که با تحریک و سعایت، طلاق و فراق را بر زن و تازیانه و زندان را بر مرد تحمیل نماید. حکومت و قضا نیز همه جا مخصوص عرب بود و هیچ مولی ای باینگونه مناصب و مقامات نمی‌رسید. حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر که از پارساترین و آگاه ترین مسلمانان عصر خود بود منت می‌نهاد که او را با اینکه از موالی است، چندی به قضا کوفه گمارده‌است. نزد آنها اشتغال به مقامات و مناصب حکومت در خور موالی نبود؛ زیرا که با اصل سیادت فطری نژاد عرب منافات داشت.  

  • اعراب معمولا در امور داخلی مردمان محلی که مالیات خود را می‌پرداختند دخالت نمی‌کردند.در قرون اول اسلامی، سران محلی مسولیت اداره محلات و شهرها را بر عهده داشتند. پس از فتح یک ناحیه، اعراب در پادگان‌هایی که ساکن می‌شدند که یا خود تبدیل به شهر می‌شدند یا اینکه در نزدیکی شهرهای دیگر قرار داشتند. در زمان فتح و دوره بلافاصله پس از آن ارتباط و ادغام کمی بین اعراب و ایرانیان محلی وجود داشت. این خط مشی هم توسط خلیفه و هم توسط علمای زرتشتی حمایت می‌شد. با گرویدن زرتشتیان به اسلام تماس‌ها زیادتر شده، و قوانینی برای ارتباط بین آنها وضع شد.دلیل اینکه عمر علاقمند به مخلوط شدن اعراب با ایرانیان نبود بخشی از دو سیاست اصلی حکومتی او پس از فتح بود: (۱) بادیه نشینان از آسیب رساندن به جامعه کشاورزی بازداشته شوند (۲) حاکمان مسلمان با روسا و نامداران نواحی فتح شده همکاری کنند و مردمان محلی تا جای ممکن پریشان نشوند. به همین دلیل اعراب تلاشی برای گرواندن ایرانیان به اسلام نکرده (بگفته لاپداس در زمان فتح اعراب اسلام را دینی عربی و برای خودشان در نظر می‌گرفتند)، و علاقه‌ای بر به هم زدن نظم اجتماعی و اداری نداشتند. اما با گذشت زمان اعراب کنترل خود را بر شهرها بیشتر کردند.از زمان معاویه به بعد برنامه اسکان دائمی برخی اعراب در ایران اجرا شد.نویسندگان مسلمان مکررا در مورد مقررات مربوط به اهل کتاب به متنی به نام عهد عمر (العهدة العمریة) اشاره می‌کنند که به عمر نسبت داده می‌شود. بر اساس آن محدودیت‌های بر پوشش، حیواناتی که بر آنها سوار می‌شوند، و ساختمان و محل‌های پرستش آنها اعمال می‌کند. عموم مورخین غربی به دلایل مختلف این انتساب را جعلی می‌دانند..به گفته برنارد لوئیس این متن در هر حال نحوه تکامل سیاست مربوط به جدا سازی گروه غالب از گروه‌های تحت سلطه را مشخص می‌کند. لوئیس معتقد است که در ابتدای فتوحات اعراب اقلیت کوچکی بودند و نیاز به تضمین امنیت خودشان را داشتند. به همین دلیل قوانینی را در این جهت وضع می‌کردند. اما مسلمانان بعدی این محدودیت‌های امنیتی را به محدودیت‌های اجتماعی و حقوقی تفسیر کردند.لاپدس می‌نویسد که با گذشت زمان مالیات‌ها فشار زیادی بر ساکنان شهرها وارد می‌کرد چنانچه مالیات کشاورزان حالت استعماری پیدا کرده و تا پنجاه درصد محصولشان می‌رسید.بعقیده فرای اگر چه بلاذری و دیگران مقادیری برای مالیات شهرهای مختلف ذکر کرده‌است، اما میزان واقعی آن مشخص نیست و حداکثر اعتمادی که به این گزارش‌ها می‌توانیم به آن بکنیم تشخیص میزان نسبی آبادی و ثروت بخش‌های مختلف نسبت به همدیگر است.به گفته مکدونالد، سرعت فتح ایران به حدی بود که از قدرت مرکزی سقوطی واقعی نداشت، و مسلمانان اخذ مالیات‌های شخصی و زمین را به دست گرفتند. به عقیده مکدونالد مسلمانان احتمالا مالیات‌ها را نیز اضافه کردند. مکدونالد به نقل قولی از یک کشیش در مصر رجوع می‌کند که می‌گوید مسلمانان در مصر مالیات را سه برابر کردند.از طرف دیگر ادوارد لوتاک معتقد است که در زمان فتوحات، مالیات‌ها کاهش یافتند هر چند سامانه مالیات تبعیض آمیز بود چون فقط مالیات (کمتر از گذشته) را از غیرمسلمانان می‌گرفتند.مارک کوئن می‌نویسد که محافظت از اهل ذمه (زرتشتیان، مسیحیان و یهودیان) وظیفه‌ای مذهبی بوده و احادیث خیلی زیادی در این مورد وجود دارد که یک نمونه معمولی آن جملاتی است که به عمر در هنگام مرگ نسبت داده شده که به جانشینش گفته که به پیمان‌های با اهل کتاب وفادار بوده، مالیات بیش از توان آنها از آنها نگیرد و با کسانی که به آنها حمله می‌کند بجنگد.روال کلی این بود که شهرها پس از عقد قرارداد صلح شهرها قیام می‌کردند. این مورد خصوصا در مورد فارس درست بود که مکررا در آن قیام صورت می‌گرفت. در این میان آذربایجان با بقیه استان‌ها تفاوت داشت که بصورت کلی آرام بود و تنها چند شورش کوچک در آن اتفاق افتاد قیام‌ها مخصوصا تا زمانی که یزدگرد زنده بود بیشتر رایج بود و مقاومت‌های محلی قوی و مکرر بود. برخی از نواحی چند بار شورش کردند. در برخی موارد مخالفان نیروی بزرگی نیز فراهم کرده بودند. تا زمان قتل عثمان، فتح ایران کامل شده بود و پادگان‌های اعراب در چند منطقه جهت اطمینان از اخذ مالیات برقرار شده بود. در زمان خلافت عثمان و علی قیام‌های محلی و یا امتناع از پرداخت مالیات سریعا تلافی می‌شد. ابن بلخی در فارس‌نامه می‌نویسد که قیام مردم اصطخر در زمان عثمان و علی بصورت خونینی سرکوب شد. ابن بلخی می‌گوید: «خبر رسید کی مردم اسطخر عهد بشکستند و عامل او را بکشتند... عبدالله بن عامر سوگند خورد کی چندان بکشد از مردم اصطخر که خون براند. به اصطخر آمد و به جنگ بستد.... خون همگان مباح گردانید و چندانک می‌کشتند خون نمی‌رفت پس آب گرم بر خون می‌ریختند پس برفت.تغییری که علی در زمان خلافتش انجام داد این بود که جنگجویان مسلمان را از غارت و اخذ غنیمت و تقسیم آن میان خود پس از فتوحات منع کرد. بجای آن مالیات اخذ شده از شهرها را به عنوان حقوق و نه غنیمت جنگی و به میزان ثابتی میان جنگجویان پخش می‌کرد. بر اساس گزارشی این اولین مورد اختلافی بود که میان علی و خوارج پیش آمد. در میان گفته‌های منسوب به علی، نامه او در مورد حکومت صالحانه به مالک اشتر مورد توجه زیادی قرار گرفته‌است.[ریچارد فرای عقیده دارد که بدلیل تعداد افراد محلی که به اسلام گرویده بودند مقاومت‌ها عموما جنبه مذهبی در مخالفت با اسلام نداشته، بلکه بیشتر عوامل اقتصادی و اجتماعی محرک آن بوده‌اند. از آنجایی که اعراب عموما امور مالی و اداره سیاسی محلی را به دهقانان محلی ایرانی واگزار کرده بودند، بسیاری از قیام‌های کوچک بر علیه حکومت مسلمانان در واقع قیام بر علیه حاکمان ستمگر غیرعرب بود، تا بر علیه اعراب.زرینکوب معتقد است که شورش‌ها و قیام‌ها برای بازگشت به دوره ساسانی نبوده، بلکه برای سر فرود نیاوردن در مقابل اعراب و قبول نکردن مالیات سنگین آنها بود. زرین‌کوب همچنین معتقد است که بجز کسانی که بشدت تحت تاثیر تعالیم اسلامی قرار گرفته بودند، بقیه نسبت به اعراب احساس کینه و نفرت داشتند. سربازان و جنگجویان ایران حس تحقیر نسبت به اعراب نیز داشتند و آنها را پست ترین مردم می‌دانستند.کلود کائن می‌نویسد که تحت تاثیر جنبش‌های ملی گرایانه دوران مدرن، تمایل به سمت نمایش ایرانیان و اعراب به عنوان دو گروه متخاصم رفته‌است. به عقیده ایشان، اگر چه خطوط تمایز میان ایرانیان و اعراب مشخص بود و ایرانیان حاملان یک سنت بزرگ تاریخی و فرهنگی بودند که آن را نسل به نسل منتقل می‌کردند، اما قیام‌هایی که توسط گروه‌هایی خاص از ایرانیان و مکان‌هایی خاص اتفاق می‌افتاد بیشتر مذهبی بوده و هیچگاه ماهیت جنبش ملی گرایانه گسترده را نداشتند. همچنین ظهور حکومت‌های نیمه ملی پذیرای اسلام محدوده مخالفت‌ها را مشخص می‌کند. کائن همچنین این گفته را که ایرانیان در مقابله با اعراب مذهب شیعه را برگزیدند را رد کرده و آن را مغایر با شواهد تاریخی می‌داند که در دوران قرون وسطی ایران اکثریت سنی داشت .فرهنگ رجایی معتقد است که پاسخ ایرانیان در پذیرش حکومت اعراب یکنواخت و یکسان نبود.[به عقیده هورانی و روتون پذیرش حکومت اعراب توسط ایرانیان وجود داشته و به این دلیل بود که اکثر آنها به اینکه حاکمشان ایرانی یا یونانی و یا عرب باشد اهمیت نمی‌دادند؛ از میان ساکنان شهرها تنها به این اهمیت می‌دادند که امنیت و آرامش داشته باشند و میزان معقولی مالیات از آنها اخذ شود؛ تنها روسا و طبقه‌ای که منافعشان با آنها پیوند خورده بود و همچنین برخی از طبقات برخی جوامع مذهبی بودند که در این میان استثنا بودند. روستانشینان هم تحت رهبری سران خود زندگی می‌کردند و خیلی از حکومت تاثیر نمی‌پذیرفتند. نهایتا برخی از ساکنان (مانند اقلیت‌های مذهبی) به استقبال تغییر حکومت رفتندبرخورد اعراب با اقلیت‌های مذهبی از برخورد ساسانیان خیلی بهتر بودبگفته ریچارد فرای علیرغم قیام‌ها، تا زمان امویان ایران دیگر در خطر جدا شدن از حکومت مسلمانان نبود.مورخان اسلامی به موارد بسیار از کشتار و خونریزی عربان مهاجم اشاره کرده‌اند. به عنوان نمونه اعراب دست‌کم دو بار به خون اسیران آسیاب گردانیدند، گندم آرد کردند و نانش را خوردند. یک بار در الیس به فرماندهی خالد پسر ولید که از محمد لقب سیف‌الله گرفته بود. یک بار در زمان امویان در گرگان به فرماندهی یزید بن مهلب بگفته ستپنینت، دو قرائت متضاد از اولین برخورد اعراب با زرتشتیان ساکن ایران وجود دارد. یکی از آنها صحبت از چپاول مادی و معنوی ایرانیان توسط اعراب می‌کند و دیگری صحبت از تاثیر گذاری اسلام و برخورد ملایم اعراب می‌کند. ستپنینت معتقد است که امکان دارد حقیقت چیزی میان این دو باشد. اگر چه بسیاری از بخش‌های ایران تخریب شده و ساکنان آنها غارت یا کشته شدند، آن دسته از زرتشتیانی که حکومت اعراب را پذیرفتند و به آنها مالیات پرداختند از امنیت برخوردار بودند. بدون شک موارد زیادی از خشونت و اجبار به پذیرش اسلام وجود داشت - این پدیده مشترک در تمام جنگ‌ها است - اما بگفته ستپنینت موارد خشن نباید اغراق شده تا حدی که ملایمت نسبی اعراب نادیده گرفته شود. ملایمت در برخورد هم ریشه در تعلیمات اسلامی و هم توجیه اقتصادی داشته‌است. در زمانی که مرزهای خلافت عرب گسترش یافته و تعداد زیادی غیرمسلمان تحت پوشش آن در آمده بودند، همراهی ساکنان غیرمسلمان آن اهمیت داشت............اسلام آوردن ایرانیان []
  • گرایش ایرانیان به اسلام فرایندی پیچیده و تدریجی تاریخی بوده که چندین قرن به طول انجامیده و از ناحیه به ناحیه تفاوت می‌داشته و انگیزه و نیرو محرکه آن مورد به مورد تفاوت داشته‌است. فرایند اسلامی شدن ایرانیان از زمان محمد در عربستان شروع شد (ایرانیان بسیاری در یمن ساکن بودند). در زمان حمله اعراب اولین گروندگان به اسلام، سربازان ایرانی و سران محلی بوده‌اند که بگفته التون دانیل این گرایش تنها اسمی بوده و به منظور حفظ موقعیت و جایگاه در حکومت جدید صورت گرفته‌است.پذیرش اسلام در زمان فتوحات توسط بخش یا تمامی یک شهر آنچنان که در قزوین گزارش شده بسیار نایاب است.اکثر ایرانیان در زمان حمله هیچ آشنایی با زبان عربی نداشتند و نه می‌دانستند که در قرآن چه نوشته شده و محمد دقیقاً چه می‌گوید و اسلام چه آداب و مراسمی دارد. از این رو عمدتاً یا در دفاع از شهر در مقابل اعراب کشته شدند یا پس از فتح شهر کشته شدند و یا به دادن جزیه با حفظ دین خود تن دادند. بگفته التون دانیل اولین تلاش منظم برای ترویج گسترده اسلام در میان ایرانیان در زمان امویان بود. در آن زمان قتیبه بن مسلم در ماوراءالنهر با تخریب مکان‌های مذهبی محلی، ساختمان مساجد و اجبار مردم سعی در گرواندن مردم به اسلام داشت که حرکتی ناموفق بود زیرا پس از خروج ارتش عرب ساکنان شهر از اسلام باز می‌گشتند. البته عموم مورخین معتقد هستند که بصورت کلی استفاده از زور در ترویج اسلام در قرون اولیه اسلامی بسیار کم بوده‌است و مواردی نظیر رفتار قتیبه بن مسلم موارد خاص بوده‌اند. اعراب به ایرانیان تضمین حفاظت و پیروی آزاد از دینشان را می‌دادند. اما موارد پراکنده از استفاده از زور مانند تخریب آتشکده‌ها و به دار آویختن موبدان اتفاق افتاده‌است. بسته به مورد، انگیزه‌های گرایش به اسلام، اقتصای، اجتماعی و همچنین شخصی و روحانی بوده‌است. مسلمانان در مقایسه با زرتشتیان مالیات کمتری می‌پرداختند و این انگیزه‌ای برای گرویدن به اسلام بود. اعراب مهاجرت کرده به ایران در گرویدن ایرانیان به اسلام نقش داشتند. به عنوان مثال جمعیت کوچکی از اعراب که در اطراف قم ساکن شده بودند و در این شهر تبلیغ می‌کردند آن ناحیه را به یک پایگاه شیعه تبدیل کردند.به گفته برنارد لوئیس دلیل افول دین زرتشتی این بود که روحانیت زرتشتی از نزدیک با ساختار قدرت در ایران باستان در ارتباط بوده‌اند. از دست دادن این پایگاه و نداشتن دوستانی در خارج از ایران و همچنین نداشتن مهارت‌های خیلی قوی بقا همانند یهودیان باعث دلسردی و کاهش تعداد آنها شد. زرتشتیان پس از این نقش کمرنگی در احیای فرهنگی و یا سیاسی ایران بازی کردند.به گفته آمورتی، اینکه اعراب دین خود را بر ایرانیان تحمیل نکردند و به آنها آزادی عمل دادند ویژگی دموکراتیکی است، اما این را نباید فراموش کرد که اعراب با دادن مشوق‌های اقتصادی و حقوقی مشخص به نتیجه مورد نظرشان رسیدند.به گفته سید حسین نصر، بوجود آمدن تعداد زیاد محققان ایرانی بزرگ مسلمان نشان از تحول درونی، و نه زور و فشار اجتماعی است، زیرا با فشار نمی‌توان مشارکت خلاقانه و برجسته را انتظار داشت.به گفته التون دنیل، از عوامل مهم دیگر گرویدن ایرانیان به اسلام نقش صوفیان بوده‌است. گزارش‌های زیادی از تحول درونی افراد هنگام برخورد با صوفیان - و متعاقب آن گرویدن آنها به اسلام - وجود دارد........سامانه مالیاتی []

اعراب از واژه‌های جزیه و خراج برای مالیات استفاده می‌کردند. متون قدیمی این دو کلمه را بجای هم و برای یک معنا استفاده می‌کنند، اگر چه بعدها استعمال آنها متفاوت شد تاریخچه و نحوه تکامل مالیات جزیه بسیار پیچیده‌است. اما چیزی که واضح است این است که اعراب از ساکنان شهرهای فتح شده انتظار داشتند به آنها مالیات بپردازند. دریافت مالیات از نقطه نظر فاتحان اثباتی مادی بر تسلط بر مناطق فتح شده بود، و از نقطه نظر ساکنان ادامه فرایند پرداخت مالیاتی بود که به رژیم‌های قبلی می‌دادند، بود.[بگفته مورخین مسلمانان تا حد زیادی سامانه مالیاتی ساسانیان و امپراتوری روم شرقی را حفظ کردند؛ واژه جزیه از واژه پهلوی گزیتک گرفته شده که مالیاتی بود که بر طبقه‌های اجتماعی پایین در زمان ساسانیان اعمال می‌شد و اشراف، روحانیون، دهقانان، و دبیران از آن معاف بودند کلود کائن معتقد است که این لغت ریشه آرامی دارد..تنها اشاره مبهم قرآن به «خراج» در آیه مؤمنون۷۲است، و تنها اشاره آن به «جزیه» آیه توبه  ۲۹ است: «با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمی‏آورند و آنچه را خدا و فرستاده‏ اش حرام گردانیده‏اند حرام نمی‏دارند و متدین به دین حق نمی‏گردند کارزار کنید تا با [کمال] خواری به دست‏خود جزیه دهند». بگفته پال هک و کلود کائن این آیه شکل اخذ مالیات بصورت جمعی را پیشنهاد می‌کند و نه مالیات بر تک تک افراد (اگرچه روایات از زمان محمد نشان می‌دهد که میزان این مالیات کلی می‌توانست به تعداد افراد جامعه بستگی داشته باشد. پال هک معتقد است که اعمال مالیات بر تک تک افراد، و نه بصورت جمعی از تاثیرات سامانه مالیاتی ساسانیان بوده‌است. منطق دریافت جزیه علامت تسلیم بودن غیرمسلمانان و همچنین تعهد فاتحان بر محافظت نظامی از مردم در مقابل حملات گروه‌های دیگر بود. تغییری که اعراب نسبت به دوره ساسانیان ایجاد کردند عدم اجبار اقلیت‌های مذهبی به خدمت در ارتش بود.همچنین به نظر می‌آید که در ابتدا میان پرداخت مالیات جزیه و طبقه اجتماعی رابطه‌ای بوده و پرداخت آن شخص را در طبقه پایین کشاورزان قرار می‌داده‌است و بنابراین پرداخت این مالیات حالت تحقیرآمیز داشته‌است. در واقع بخش انتهایی آیه ۲۹ سوره توبه «با خواری به دست‏خود جزیه دهند» بصورت تاریخی بگونه‌های مختلفی تعبیر شده و برخی از مفسرین متاخر روش‌های تحقیرآمیزی را در هنگام دریافت مالیات ذکر کرده‌اند. اما در زمان فتوحات و در اوایل اسلام که حکومت در قدرت بود و خطری آن را تهدید نمی‌کرد، فقها برخوردی انسانی تر داشته و بیشتر به بخش مالی و عملی دریافت مالیات اهمیت می‌دادند. در مورد اینکه معنی آیه ۲۹ سوره توبه برای اولین مخاطبانش چه بوده و به چه گروه افرادی اعمال میشده اختلاف نظر است، اما برداشت سنتی مسلمانان آن را به تمامی زرتشتیان، یهودیان و مسیحیان اعمال می‌کرد.در ابتدای فتوحات مالیات اکثرا از طریق اجناس و یا برده پرداخت می‌شد، و نه از طریق پول.............کتابسوزی اعراب مسلمان در ایران []

نویسندگان ایرانی از جمله محمد معین و عبدالحسین زرین کوب  در مورد کتابسوزی در جندی شاپور پس از فتح ایران توسط اعراب سخن رانده‌اند. از جمله منابع مورد اشاره همه این نویسندگان، کتاب مقدمه ابن خلدون است. در کتاب مقدمه که مهم ترین تاریخ اسلامی درباره جهان پیش از دوران مدرن است درباره کتابسوزی مسلمانان در ایران چنین آمده‌است:

  از آنجایی که سلسله‌های ایرانی قدرتمند بودند و بدون وقفه حکومت کردند، در میان ایرانیان علوم عقلی نقش بزرگ و با اهمیتی ایفا می‌کرد. گفته می‌شود علوم عقلی، زمانی که اسکندر داریوش را کشت و کنترل امپراتوری هخامنشی را به دست گرفت، از ایرانیان به یونانیان رسید. در آن زمان او کتابها و علوم ایرانیان را نگه داشت. با اینحال زمانی که مسلمین ایران را فتح کردند و به تعداد غیر قابل توصیفی کتاب و جزوات علمی رسیدند؛ سعد بن ابی وقاص در نوشته‌ای از عمر بن خطاب درخواست کرد اجازه دهد تا این کتابها به عنوان غنیمت جنگی میان مسلمین تقسیم شود؛ در آن زمان عمر پاسخ داد: آنها را به آب بیانداز؛ اگر آنچه در آنها است رهنمودهای درستی است؛ خداوند برای ما رهنمودهای بهتری فرستاده و اگر نادرست است خداوند ما را از آنها نجات داده‌است. بنابر این مسلمانان کتابها را به آب یا آتش انداختند و دانش ایرانیان از میان رفت و به ما نرسید  


فرانز رزنتال استاد پیشین زبانهای سامی و زبان عربی در دانشگاه ییل، اسلام شناس.و مترجم کتاب مقدمه، در پانوشت این گفته ابن خلدون می‌نویسد «این روایت دیگری از یک افسانه معروف است که بر طبق آن عمر دستور ویرانی کتابخانه اسکندریه را داد.. همینطور برنارد لوئیس در مقاله‌ای ضمن بی اعتبار خواندن کتابسوزی اعراب در اسکندریه با اشاره به تشابه این روایت ابن خلدون با روایتی که در آن نقل شده عمر فرمان به تخریب کتابخانه اسکندریه داده‌است، می‌گوید: «تاریخنگار قرن چهاردهم، ابن خلدون، داستان تقریبا یکسانی را راجع به ویران کردن یک کتابخانه در ایران به دستور خلیفه عمر مطرح کرده که نشان از ویژگی عامیانه آن دارد» .عبدالحسین زرین کوب در کتاب دو قرن سکوت (۱۳۳۶)، درباره کتابسوزی اعراب در ایران می‌گوید.

سلسله ساسانیان
دسته بندی : ساسانیان,,
  • بازدید : (275)

 

 

 

 

 

 

 

 

حكومت خاندان ساساني در ايران ، پس از انقراض دولت پارتي (اشكاني) به مدت چهار قرن دوام يافت. در تاريخ آغاز حكومت اردشير اول ، نخستين شاهنشاه ساساني ، ميان محققان اختلاف جزئي (در حدود سه سال) است. بنا به محاسبه نلد كه ، نخستين سال شاهنشاهي اردشير اول ساساني (يعني ، سالي كه در آن به شاهنشاهي رسيد) با بيست و پنجم و بيست وششم سپتامبر سال 226 مسيحي (مطابق با سال 538 سلوكي) آغاز مي شود كه سال حكومت دولت ساساني بر سرتاسر ايران است و پايان حكومت اين خاندان ، در سال 651 يا 652 م. است كه سال كشته شدن يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساساني در مشرق ايران است . بنابر اين ، حكومت ساسانيان بر ايران بيش از چهار صد سال (426 سال) ادامه داشته است .

در اين چهار صد سال ، دولت ساساني يكي از دو دولت بزرگ جهان متمدن آن روز (در آسياي غربي) بوده است كه مرزهاي آن در مشرق ، تا دره رود سند و پيشاورو در شمال شرقي ، گاهي تا كاشغر كشيده شده بود . در شمال غربي ، تا كوههاي قفقاز و دربند در ساحل درياي خزر و گاهي هم ، تا درياي سياه مي رسيد و در مغرب ، رود فرات به طور كلي مرز اين دولت با حكومت روم و جانشين آن يعني روم شرقي با بيزانس بود . البته ، گاهي اين مرز خيلي فراتر از رود فرات مي رفت و گاهي هم به اين سوي فرات منتهي  مي شد ، ولي صرف نظر از كششها و فشردگيها مي توان رود فرات را مرزي طبيعي ميان دو دولت بيزانس و ساساني دانست.

بنیانگذاران حكومت ديني خاندان ساساني از پارس برخاسته خود را وارث هخامنشيان و از نسل آنها ميداشتند. آنان بنا به نام جد خويش ساسان به افتخار نام سلسله خويش را ساساني نهادند. ساسان رياست معبد آناهيتاي شعر استخر را بر عهده داشت. بابك پسر ساسان بر شهر خير در كنار درياچه بختگان فرمانروايي مي كرد. و پس از درگذشت پدر عهده دار مقام وي گرديد. سپس با چيره شدن بر چند تن از شاهان پارس موفق به سلطه بر كل پارس گرديد. ارتخشير يا اردشير پسر بابك پس از مرگ پدر و برادر خويش بر امور دست يافت. و در صدد برآمد تا قدرت خويش را بر اطراف پارس نيز انتشار دهد، اردشير در جريان پيشروي هاي خود در دشت هرمزگان با اردوان پادشاه اشكاني رو در رو شد و در نهايت بر وي پيروز گرديد. و اردوان در اين جنگ جان خود را از دست داد و با مرگ وي امپراطوري اشكاني كه از مدتها پيش به انحطاط گراييده بود منقرض گشت. بدين صورت سلسله ساساني كه بوسيله اردشير در پارس بناشد و جاي دودمان اشكان را كه در پارت بوجود آمده بود گرفت. و حكومتي را كه اسكندر مقدوني از پارسي ها گرفته بود. ارتخشير به آنها بازگرداند. سلسله جديد اگر هم بر خلاف ادعاي خويش با خاندان شاهان هخامنشي رشته پيوندي نداشت، ولي مثل آنها به پارس منسوب بود، و مثل آنها سازمان متمركز و استواري كه با نظام ملوك الطوايفي بعد از اسكندر تفاوت بسيار داشت بوجود آورد. حكومتي كه بوسيله دودمان ساساني بر پا شد بر دو پايه دين و مركزيت استوار بود. آنان بر خلاف اشكانيان وحدت سراسر كشور را تامين كردند، دولتي تشكيل دادند كه قدرت كشور را در خود متمركز ساخته با اقتدار تمام بر همه مناطق كشور نظارت داشت. ساسانيان، عظمت و شكوه عصر هخامنشي را تجديد كردند، در دوره قدرت اين سلسله عظمت و اقتدارشان و حيثيت سياسي ايران تا آنجا اوج يافت كه عملا دنياي متمدن آن روز را به دو قطب قدرت يعني ايران و روم تقسيم نمود. و اين مساله خود سبب آغاز فصل جديدي از ارتباط بين اين دو امپراطوري بزرگ گرديد.

شاپور اول ، گسترتن

شاپور كه به هنگام جلوس چهل ساله بود، تا وقتي اردشير حيات داشت به احترام وي به طور رسمي تاجگذاري نكرد. وي در آغاز سلطنت با طغيان شهر حران و ارمنستان مواجه شد، پس از چندي بر اين طغيان ها فايق آمد و تا نواحي شرقي پيشرفت. سپس به هند لشكر كشيد و تا پنجاب پيشروي كرد. آن گاه متوجه روميان شد و نخستين جنگ با روم شكل گرفت. شاپور طي دو دوره جنگ موفق به شكست روميان گرديد و حتي در نبردي با روم علاوه بر شكست آنها امپراطور والرين كه خود در جنگ شركت داشت را اسير نمود كه به دستور شاپور،‌خاطره اين پيروزي را در چند نقش برجسته جاودانه ساختند.

تبديل قلمرو سلطنت پارس كه اردشير باني آن بود به يك امپراطوري وسيع كه دامنه آن را از بين النهرين تا ماوراي النهر و از سغد و گرجستان تا سند و پيشاور رسانده بود، يك تفاوت چشمگيري بين او الزام كرد: گرايش به تسامح نسبي در عقايد. از نظر شاپور بدون اين تسامح حكومت كردن بر ايران كه تبديل به امپراطوري وسيع و ابرقدرتي شده بود - غير ممكن نمي نمود. در واقع او با تدبير، با در پيش گرفتن اين سياست تمركز و وحدت سراسر قلمرو خويش را تضمين نمود. البته خود او،‌مثل پدر ظاهرا همچنان در آيين مزد اسنان ثابت و راسخ باقي ماند اما در معامله با پيروان اديان ديگر، آن گونه كه موبدان انتظار داشتند و سياست پدر ايجاب مي نمود سختگيري نشان نداد. قلمرو او در بابل و ماد شامل عده اي قابل ملاحظه از قوم يهود،‌در گرجستان و ارمنستان شامل تعدادي فزاينده از قوم مسيحي، در كوشان و باختر شامل عده اي بودايي، و در سرزمين هاي سند و كابل شامل پيروان آيين هندو بود و او البته نمي توانست با سعي در تحميل آيين مزدلسنان همه ا»ها را با حكومت خود دايم در حال خصومت باطني نگهدارد. وي همچنين با اعمال آزادي مذهبي نسبي از تعقيب و آزار پيروان اديان ديگر خصوصا مسيحيان كه به دليل هم كيش بودنشان با روميان مورد خشم و نفرت قرار گرفته بودند،‌خودداري نمود. پيرو همين سياست با انديشه ايجاد ارتباط و نزديكي بيشتر بين اديان مختلف به منظور دستيابي به اتحاد و تمركز در كشور و به دنبال آن ايجاد آرامش و از بين رفتن نا آراميها و نا امني ها كه به موجب اختلافات ديني و مذهبي ايجاد شده بود. از آيين التقاطي ماني استقابل نمود. هر چند كه در پيش گرفتن اين سياست موجبات خشم و نگراني موبدان را فراهم آورد. عصر شاپور در عين حال دوران سازندگي نيز بود وي براي سازندگي كشور و آباداني آن از مهارت و هنر همه اقوام و اتباع و هم چنين اسيران رومي نيز استفاده نمود.

در فاصله مرگ شاپور اول و پادشاهي شاپور دوم چند تن ديگر به حكومت رسيدند ولي هيچيك توانايي اين دو را نداشتند. قدرت گيري بيش از حد نجبا و موبدان بدليل ضعف پادشاهان و مداخله آنان در امور كشور، كشمكش آنان براي دستيابي به قدرت حمله روم در همين اثناي به ايران و پيروزيهاي پراكنده آنان اوضاع ايران را در وضعيتي نامطلوب قرار داده بود.

شاپور دوم - احياي عظمت

شاپور دوم،‌سومين پادشاه قدرتمند ساساني بود. كه توانست به اوضاع كشور سرو سامان دهد. فوري ترين و ضروري ترين اقدام وي تنبيه اعرابي بود كه با تاخت و تازشان قسمتي از سواحل خليج فارس و نواحي مجاور بابل و حيره را دچار ناامني كرده بود. وي در تنبيه و مجازات آنان تا آن اندازه قساوت به خرج داد كه سبب شد لقب ذواالاكتاف براي هميشه بر وي بماند. اين پادشاه جوان در آغاز كار پس از حمله به اعراب و تا رو مار كردنشان عده اي از آنان را به اسارت در آورده و براي عبرت ساير رهزنان شانه هاي اسيران را سوراخ كرده و از سوراخ شانه هايشان طناب گذرانيد و آنها را با خواري به بندگي و بيگاري گرفت. كه باعث شد حتي ايرانيان نيز در نتيجه اين عمل او را (هوبه سبنا) يا سوراخ كننده شانه ها بنامند، انعكاس اين اقدامات شاپور دوم در دربار ترس و احتياط نجبا و موبدان را به همراه داشت. و بتدريج دست آنها را از كارها كوتاه كرده و به شاپور فرصت داد تا زمينه را براي تامين تفوق و برتري خويش بر آنان كه هنوز به او به چشم جواني بي تجربه مي نگريستند آماده سازد.

شاپور با محدود ساختن قدرت بزرگان و تسلط كامل بر اوضاع خود را براي مقابله با روميها آماده كرد،‌و در جنگي سخت آنان را شكست داد وي همچنين موفق به شكست تركان شمال شرقي شد. از ديگر اقدامات شاپور دوم سختگيري نسبت به عيسويان بود در اين زمان، دين مسيحي در روم رسمي شده بود. در نتيجه مسيحيان ايران مورد سوء ظن شاپور قرار گرفت. او آنها را به چشم طرفداران روم مي نگريست در نتيجه با اقداماتي مانند گرفت ماليات هاي سنگين، جلوگيري از تبليغ مسيحيت، آزار و اذيت آنان ،‌تعطيل كردن چندين كليسا و حتي توقيف اموال كليساها سعي در محدود كردن آنها داشت. شاپور دوم مرزهاي ايران را به دوران شاپور اول رساند، خاطره فرمانرواي پرشكوه و طولانيش او را در رديف شاپور اول يك بنيانگذار و يك احيا كننده دولت نشان داد، روح تازه اي كه او در كالبد سلسله ساساني دميد تا مدتها همچنان نگهدارنده سلطنتي بود كه خسرو اول انوشيروان پس از سالها آنرا احياء نمود.

خسرو انوشيروان

پس از مرگ شاپور دوم وضعيت كشور بدليل روي كار آمدن پادشاهاني ضعيف و نالايق آميزه اي بود از قدرت گرفتن مجدد بزرگان، شورش و ناامني در مرزهاي خارجي كه در شرق هياطله يا هپتالها كه سرانجام با كوشش فيروز شاه ساساني بيرون رانده شدند و در غرب هم كه شكل هميشگي روم. كه در زمان قباد مشكلات اقتصادي قحطي و خشكسالي به آنها علاوه گرديد. و ظهور مزدك و معرفي و تبليغ آيين جديد وي و انديشه هايش بمنظور حل مشكلات و معضلات اقتصادي و اجتماعي كه با استقبال قباد به منظور رهايي جامعه از اين مشكلات صورت گرفت. عليرغم اينكه ظاهرا به طور مقطعي موثر بنظر مي رسيد. ولي پس از مدتي خشم موبدان و بزرگان را برانگيخت و خود معضلي تازه براي حكومت قباد گرديد. آنچانكه بدليل موضع گيري آنها بر عليه مزدك و قباد، شاه ساساني از سلطنت خلع گرديد و هر چند پس از چندي شاه مخلوع مجددا به منصب خود بازگشت ولي مشكلات و مصايب همچنان بر جاي خود باقي بود. بنا به وصيت قباد كه سومين پسرش خسرو انوشيروان را واجد همه خصال شايسته پادشاهان ميدانست پس از وي به سلطنت رسيد.

 خسرو انوشيروان - سمبل قدرت و عدالت

خسرو انوشيروان به اعتبار كشورگشايي،‌سياست، تدبير و اصلاحاتي كه در امور لشكري،‌اجتماعي، اخلاقي و فرهنگي بانجام رسانيده است، بزرگترين شاهنشاه ساساني بشمار مي رود. چنانچه او به قدرت نمي رسيد. يقينا عمر اين سلسله با وجود مصايبي كه گريبانگر آن شده بود، چندي بيش دوام نمي يافت. تدابير وي همراه با ويژگي هاي بارز شخصيتي او،‌سبب درخشش نام وي در تاريخ ايران گرديده است. تعديل ماليات ها و اصلاحات نظام ارتش، پيشرفت علم و ادبيات بدليل توجه ويژه وي به دانشمندان و تشويق آنان، تسامح فكري و مذهبي او هر چند بعضي اقدامات وي در اوايل سلطنتش در قبال برخي پيروان اديان و مذاهب براي ايجاد آرامش صورت گرفت - و وسعت نظر در مورد عقايد و انديشه ها محبوبيت وي را نزد آحاد مختلف جامعه صد چندان نمود.

خسرو انوشيروان با شكست هپتالها در شرق وروميان در غرب و صلح پنجاه ساله اي كه با امضاي قرارداد صلح انجام گرفت آرامش و رفاه را براي ايرانيان به ارمغان آورد.

خسرو پرويز - خسرو پرويز آخرين پادشاه معروف ايران باستان است.

پس از خسرو اول،‌حكومت مركزي دوباره دچار در اين ميان دين اسلام ، در سرتاسر عربستان گسترش يافت و قبايل عرب تحت رهبري ديني و سياسي اسلام ، متحد گرديدند . پس از وفات حضرت محمد (ص) اين عربهاي مسلمان به ايران و روم حمله بردند و سرتاسر شامات و سوريه و فلسطين و مصر را از دست روميان گرفتند . همچنين در جريان جنگ قادسيه (در سال 636م.) شكست قطعي بر سپاه يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساساني (جلوس در سال 632 م.) وارد آوردند . با مرگ يزدگرد سوم (در سال 651 م. يا 653 م.) در مرو ، حكومت مقتدر و شكوهمند دولت ساساني نيز به پايان رسيد.

 

 


سلسله اشکانیان
دسته بندی : اشکانیان,,
  • بازدید : (234)

 

SurenaImage.jpg

 

 

 

سلسله اشکانیان( پارت ها): ۲۵۰ پ.م تا ۲۲۰ ب.م (۴۷۰سال)

 

پارت در بر گیرنده خراسان امروزی است و در کتیبه داریوش (بیستون) یکی از ایالات ایران می باشد.در اینجا به طور خلاصه به پادشاهانی که در زمان آن ها اتفاق های بزرگی افتاده اشاره می کنم.

سومین گروه از اقوام آریایی كه به ایران آمدند و در شرق مستقر شدند.پارتیان بودند، نژاد آنها آریایی، زبان آنها ایرانی و آیینشان مزدا پرستی رایج در ایران شرقی بود. فرهنگ اجتماعی آنان آمیزه ای از آداب و عقاید مذهبی و فرهنگ پهلوانی بود. كه بر حسن سلوك و رفتار و شجاعت مردانگی و جوانمردی و نیروی بدنی تاكید می ورزید. یكی از مهمترین دلایل پیوستن شهرنشینان شرق كشور به پارتیان در قیام بر ضد حكومت سلوكی - جدا از پیوندهای خویشاوندی بین آنان - حسن سلوك آنها با مردم نواحی اطراف و ناخرسندی آنان از شیوه حكومتی سلوكیان بود كه تاكید بر تبعیض قومی و نژادی داشت.

چادرنشین و صحراگردی از پارتها مردمانی چابك، شجاع و پرتحرك ساخته بود. كه در سواركاری و تیراندازی ماهرانه در هنگام سواری نظیر نداشتند.شجاع ترین و قویترین فرد قبیله پهلوان نام داشت.هر شخصی كه به این مقام نایل می شد. مشخصا علاوه بر قدرت بدنی ملزم به داشتن صفات و خصایل اخلاقی نیكو نیز می بود.

اشکانیان که به طور کلی اطلاعات کمی از آن ها در دست می باشد ؛ در سال۲۵۰ ق.م توسط ارشک (اشک نخست) بر پا شد.و بیست و نه اشک (پادشاه) در این سلسله فرمانروایی کردند.

اشك و نخستین اندیشه استقلال

نخستین بار اندیشه استقلال در برابر بیگانگان سلوكی را پهلوانی پارتی به نام اشك جامه عمل پوشانید، در حالیكه سلوكیان هفتاد سال از سلطنت بر ایران پشت سرگذاشته بودند، ‌قیام اشك سلوكیان را به نشان دادن عكس العمل واداشت. و علیرغم تصور از آن سپاه سلوكی با شكست مواجه شد و این اولین پیروزی رسمی پارتیان و متحدانشان در برابر قوم حكومت گر بود. پس از اشك برادر و جانشین وی تیرداد بر قدرت پارتیان افزود و بر توسعه متصرفات افزود و بدین ترتیب پیشروی آنان از شرق به سمت غرب آغاز گردید.و روز به روز بر قدرت پارتیان و تثبیت حكومتشان افزوده می شد.و با اقدامات مهرداد شاه دیگر پارتی قلمرو پارتیان كه به افتخار نام احیاگر استقلال ایران(ارشك یا اشك) اشكانی خوانده شد. به وسیع ترین حد خود رسید.مهمترین رمز موفقیت ها و پیروزی های مهرداد اول همگی در سایه شفقت و انسانیت نهفته در سرشت وی بود، آن چنان كه محققان وی را از نظر بزرگ منشی، بلند نظری، متانت و نجابت اخلاقی در دودمان اشكانی، همتای كوروش بزرگ در دودمان هخامنشی دانسته اند. نام اشك توسط همه شاهان اشكانی حفظ شد به طوریكه فرعون توسط فرمانروایان مصر، قیصر یا سزار توسط رومیان كسری یا خسرو توسط ساسانیان به كار می رفت.

حكومت مهرداد دوران توسعه قلمرو و تثبیت قدرت

مهرداد با تسخیر عیلام، پارس و سپس بابل و بدنبال آن شكست پادشاه سلوكی و تصرف شهر سلوكیه. ایران را تا دورترین مرزهای غربی امتداد داد. (عنوان شاد شاهان) كه اشك ششم یعنی مهرداد با اقتباس از شاهان هخامنشی برخود نهاده بود بدلیل اقداماتی كه وی در زمان حیاتش انجام داد. به عنوان برازنده ترین لقب حتی پس از مرگش نیز وی را شایسته منحصر به فرد این عنوان در خاندان اشكانی گرداند. وقتیكه مهرداد در سنین پیری چشم از جهان فروبست، او را بمانند بنیانگذار واقعی سلسله پارت با تشریفات بسیار به خاك رفت.پارت او را همچون قانونگذاری خردمند تجلیل كرد، چرا كه او در تمام قلمرو وسیع خویش نزد هر قومی كه رسم و بنیادی پسندیده یافت. آنرا در سرزمین خویش رایج كرد. قلمرو او از بین النهرین و بابل تا سرزمین سغد و هند امتداد داشت.و اقوام بسیار با آداب و رسوم گونه گون در این قلمرو وسیع تحت حكم او می زیست.

 پس از مهرداد اول بدلیل پدیدار شدن نا امنی كه توسط برخی اقوام در شرق نیر سكاها و كوشانیان بوجود آمده بود. در زمان چند اشك ادامه یافت. تا سرانجام با روی كار آمدن اشك نهم كه مهرداد دوم نام داشت. توفیق قابل ملاحظه ای در غلبه بر هرج و مرج حاصل شد. وی پایه های حكومت و اركان داخلی آنرا چنان مستحكم نمود كه حتی پس از مرگ وی نیز با وجود مدعیان سلطنت و پاره ای اختلافات داخلی امپراطوری اشكانی از هم متلاشی نشد.و قدرت خود را حفظ نمود. تدابیری كه وی در زمینه داخلی و حكومتی اندیشید سبب شده است كه محققان وی را یادآور داریوش بزرگ خوانده به وی لقب مهرداد كبیر دهند.

دوران حكومت اشك های دهم تا سیزدهم دوران درگیری و هرج و مرج داخلی بود. تا اینكه با روی كارآمدن اشك سیزدهم، ارد اول فصل تازه ای از روابط خارجی ایران با دولت های همسایه كه مهمترین آنها روم بود آغاز گردید. در آن زمان ایران در شرق و روم در غرب دو قدرت بلامنازع بودند و هر دو در پی گسترش و توسعه قلمرو و بسط قدرت. و همین مساله گاه و بیگاه سبب ایجاد تعارضاتی از سوی طرفین به خاك یكدیگر می شد. ولی مشكل اصلی را رومیان آغاز كردند و بدین ترتیب روابطی كه می توانست بهترین شكل و سیاق را داشته باشد و سبب تبادل فرهنگ و تمدن باشد و در نهایت به شكوفایی و پیشرفت در امپراطوری كه دنیا را عملا در ید قدرت خود داشتند. منجر شود. تبدیل به جنگ هایی شد كه تا پایان امپراطوری پارت و پس از آن تا پایان امپراطوری روم ادامه یافت. در واقع این جنگ ها به طوری رسمی و جدی از زمان سلطنت ارد - اشك سیزدهم - و به دلیل بلند پروازی های برخی سرداران(رومی) از جمله كراسوس آغاز شد. و مهمترین انگیزه وی، عشق به طلاهای سلوكیه و نفایس و خزاین ماد بود. ولی مهمترنی مساله را نیز نباید از نظر دور داشت و آن مساله همد ستی ایالت بزرگ ارمنستان با رومیان بود كه اطاعت و تبعیت از ایران برایشان قابل تحمل نبود. آنان خواهان استقلال تمام و كمال بودند. كه این مساله نیز در قوانین امپراطوری ای كه آنان در آن قرار گرفته بودند یعنی اشكانیان مفهومی جز عصیان و سركشی نداشت. بنابراین شاهان ارمنستان هر از چندگاه با تحریك رومیان و اتحاد با آنان سبب ایجاد منازعاتی بین ایران و روم می شدند. نوع حكومت اشكانیان نیز دست آنان را در این امر بازتر می كرد. اشكانیان از هنگامیكه روی كار آمدند و تشكیل حكومت دادند، شیوه ملوك الطوایفی را به جای ایجاد یك حكومت مركزی كه همه در سایه نظارت همه جانبه آن باشند ترجیح دادند. بدین شكل كه برخی ایالت ها نظیر پارس، آذربایجان و ارمنستان از استقلال داخلی برخوردار بودند.و در عوض انقیاد و تابعیت اشكانیان را می پذیرفتند و در هنگام جنگ نیز به منظور كمك به پادشاه و نشان دادن وفاداری و اتحاد با او سپاه خود را به سمت مركز حكومت گسیل می داشتند. شاهان ارمنستان نیز از این موقعیت برای كسب استقلال و تجزیه از قلمرو اشكانیان استفاده می نمودند. 

حال شرح مختصری از برخی پادشاهان اشكانی

*اشک اول(ارشک): ارشک یکی از افراد خاندان آریایی و از تیره پارت ها بود. وی به نشان کاردنی و شعاعت توانست سلوکی ها را (جانشینان اسکندر مقدونی) از خاک ایران بیرون کند.بقیه شاهان به احترام موسس سلسله اشکانی نام خود را اشک گزاردند.

اشک نهم (مهرداد بزرگ): وی قبایل وحشی را عقب نشاند و بخشی از سیستان وبلوچستان را نیز تحت فرمان خود درآورد و تا حدود هندوستان پیش رفت. و سپس به ارمنستان لشگر کشید.و آنجا را تصاحب کرد. از آن پس ایران و روم بر سر سرزمین های ارمنستان جنگ های فراوان کردند. همانگونه که گفتم مهرداد بزرگ در هندوستان پیروزی هایی را بدست آورد و حتی تا کوه های هیمالایا پیش رفت. این موضوع از سکه هایی که به تازگی در آن نواحی پیدا شده است ثابت گردیده. مهرداد بزرگ پس از ۴۸ سال پادشاهی در سال ۷۶ ق.م درگذشت.

*اشک چهاردهم(فرهاد چهارم): در سال ۳۷ق.م بر اورنگ شاهنشاهی نشست.وی جنگ هایی با رومیان داشت که آنان را چنان شکست داد که تا صد سال توان مقابله و حمله به ایرانیان را در خود ندیدند.وی پرچم رومیان را از آنان گرفته بود و پس از چند سال به آنان بازگرداند. که این مسئله باعث خوشحالی بسیار مردم ایتالیا شد. و یکی از شاعران آن دوره(هوراس) این رویداد را که برای آنان بسیار مهم بود به نظم در آورد. 

*اشک پانزدهم (فرهاد پنجم): فرزند اشک چهاردهم. در زمان او بود که عیسی مسیح متولد شد.

*اشک بیست و نهم(اردوان پنجم): اردوان جنگ هایی با رومیان داشت. رومیان در این جنگ گورستان های پادشاهان اشکانی را ویران کردند و استخوان های آنان را درآوردند. این موجب خشم دربار ایران شد. و شرایطی را برای صلح قرار داد که رومیان نپذیرفتند و جنگی سخت در گرفت که ایرانیان پیروز شدند. لکن جنگ های پی در پی ادامه یافت و هر دو سو خسته شدند. در آن هنگام قیصر روم شرایط صلح را پذیرفت. و حاضر شد ۵۰میلیون دینار رومی به ایران به عنوان خسارت بپردازد.

در زمان اردوان بود که اردشیر پسر بابک علیه دولت اشکانی به پاخاست. و سر انجام اردوان را در کنار رود جراحی شکست داد. پس از چند سال اردشیر بابکان همه ایران را گرفت و بدین ترتیب دولت اشکانی پس از ۴۷۰ سال فرمانروایی سقوط کرد.

پایتخت های اشکانیان را شهر های مختلفی نوشته اند.اما شهر های تیسفون و صددروازه(دامغان کنونی) معروف ترین آن هاست.

روش حکومتی پارت ها به گونه ای بود که مجلس مهستان شاه را از نسل ارشک تعیین می کرد.این مجلس خود از دو انجمن تشکیل شده بود. ۱:مجلس شاهزادگان ۲: مجلس بزرگان و روحانیون.

اشکانیان با اسیران به مهربانی رفتار می کردند و کشتن آن ها را روا نمی داشتند.پیمان شکن نبودند.جنگ و شکار را دوست داشتند.از آنجایی که به دین زرتشت دلبسته و پایبند بودند دروغ گفتن را گناه شمرده و دشمن سرسخت سحر و جادو بودند.


 

 

 

 


آیا میدانید؟

اگر هخامنش به فراموشی سپرده شود ، گناه ماست که به فرزندانمان نیاموختیمش *

 


*پس گناه خودمان را گردن دیگری میاندازیم *

*خود ما چقدر آگاهی داریم؟ چقدر از پیشینه و تاریخمان اطلاع داریم *

* اگر آگاهی داشتیم انقدر تکرارش نمی کردیم *

 

آیا میدانید : 29 اکتبر روز جهانی کوروش کبیر است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟

آیا میدانید : چند سال دیگر ، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند

*آیا میدانید ؟ *
*ـ آیا میدانید:** اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.

ـ آیا میدانید : کمبوجیه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود .

**ـ آیا میدانید :** داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد

** ـ آیا میدانید :** داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت . *

**ـ آیا میدانید :** داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ - ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد

**ـ آیا میدانید :** **داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد **

ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت

**ـ آیا میدانید :** اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید *
*
**ـ آیا میدانید :** داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن - کره - عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند

**ـ آیا میدانید :** داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است

** ـ آیا میدانید :** تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی "دنی تون" بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است

**ـ آیا میدانید :** داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند

**ـ آیا میدانید :** داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه - وزارت آب - سازمان املاک -سازمان اطلاعات - سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد

**ـ آیا میدانید :** اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد

**ـ آیا میدانید :** داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد *

**ـ آیا میدانید :** فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد

 


 

سلسله هخامنشیان
دسته بندی : هخامنشیان,,
  • بازدید : (251)

 

 

 

 

 

 

 

هخامنشیان گروهی از اریایی‌ها بودند که به فرماندهی کورش بزرگ (شاه انشان) حکومتی را در فلات ایران بنا کردند.

با طلوع دولت هخانشی که به وسیله کوروش بزرگ پارسی از خاندان نامور بنیاد گردید (حدود ۵۵۰ ق. م)، ایران در صحنه تاریخ جهانی نقش فعال و تعیین کننده أی یافت. همچنین، این دولت منشاء و مرکز یک تمدن و فرهنگ ممتاز آسیایی و جهانی دنیای باستان شناخته شد.

کوروش بزرگ، پادشاه سرزمین انشان (انزان، در حدود شوش نواحی ایلام جنوبی) و سر کرده سلحشور و محبوب طوایف پارسه (پارس) که قلمرو او و پدرانش در آن روزها تابع حکومت پادشاهان خاندان دیااکو محسوب می‌شد، با شورش بر ضد آستیاگ و پیروزی بر او، هگمتانه (اکباتان، همدان) را گرفت (۵۴۹ ق. م.). وی، خزانه‌ها و ذخایر تختگاه ماد را هم بنابر روایت یک کتیبه بابلی، به " انشان " برد و سرانجام به فرمانروایی طوایف ماد در ایران پایان داد.

پیروزی سریع او بر قلمرو ماد که بلافاصله پس از سقوط همدان زیر تسلط او در آمد، در نزد پادشاهان عصر موجب دلنگرانی شد. کوروش برای مقابله با اتحادیه‌ای که با شرکت لیدیه، بابل و مصر بر ضد او در حال شکل گرفتن بود، خود را ناچار به درگیری با آنها یافت.

پس از آن، بلافاصله با شتابی بی مانند، به جلوگیری از یورش کرزوس پادشاه لیدیه، که با عجله عازم تجاوز به مرزهای ایران بود، پرداخت. در جنگ، کرزوس شکست خورد و ساردیس (اسپرده، سارد) پایتخت او به دست کوروش افتاد (۵۴۶ق. م.). این پیروزی، آسیای کوچک را هم برقلمرو وی افزود (۵۴۹ ق. م.) اما، پیش از درگیری با بابل و ظاهرا" برای آنکه هنگام لشکر کشی به میانرودان (بین‌النهرین) مانند آنچه برای هووخ شتره، پادشاه ماد، در هنگام عزیمتش به جنگ با آشور پیش آمد، دچار حمله سکاها نشود، چندی در نواحی خاوری فلات به گسترش قدرت و تامین حدود پرداخت. بالاخره، با گذر از دجله حمله به بابل را آغاز کرد و تقریبا" بدون جنگ آن را فتح کرد (۵۳۸ ق. م.) با فتح بابل، سرزمینهای آشور و سوریه و فلسطین هم که جزو قلمرونبونید- پادشاه بابل - بود نیز، به تصرف کوروش در آمد. اما، در گیریهایی که در نواحی خاوری کشور در حوالی گرگان و زمین‌های میان دریاچه کاسپین و دریاچه آرال برای او پیش آمدو ظاهرا" به مرگ او منجر شد (۵۲۹ ق. م.)، او را از اقدام به لشکر کشی به مصر، که در گذشته با لیدیه و بابل برضد وی هم پیمان شده بودند، مانع گشت. پسرش، کمبوجیه این مهم را انجام داد (۵۲۵ ق. م.) وبدین گونه، مصر و قورنا (سیرنائیک) در شمال آفریقا هم جزو قلمرو هخامنشی‌ها در آمد و شاهنشاهی پارسی‌ها به وسعت فوق العاده‌ای که در تمام دنیای باستان بی سابقه بود، رسید. بالاخره، داریوش اول (معروف به کبیر) که پس از مدت کوتاهی (۵۲۱ ق. م.) با ایجاد امنیت، ساخت شبکه‌های ارتباطی، وضع قوانین و مقررات مربوط به مالیات عادلانه، به این دولت که در واقع میراث کوروش بود، تمرکز و تحرک واستحکامی قابل دوام بخشید. با این حال، لشکر کشیهایی که داریوش در مرزهای باختری و شمال شاهنشاهی کرد وبیشتر برای تامین یکپارچگی و تمامیت آن بود، در آسیای کوچک و یونان با مقاومتهایی روبرو گردید (۴۹۹ ق. م.) که حل آن از راه نظامی، برای وی ممکن نگشت (۴۹۰ ق. م.).

پسرش، خشایارشا هم که پس از او به سلطنت رسید (۴۸۶ ق. م.) در رفع این مقاومتها (۴۸۰ ق. م.) که از عدم تفاهم میان زندگی یونانی و اصول حکومت خاوری ناشی می‌شد، پیزوزی بدست نیاورد. حتی پس از خشایارشا (۴۶۵ ق. م.) هم. این سوءتفاهم میان ایران با شهرهای یونان مدتها ادامه یافت.

با این حال جانشینان دیگر داریوش و از جمله کسانی چون داریوش دوم (۴۰۴ – ۴۲۳ ق. م.) و اردشیر دوم (۳۵۸ – ۴۰۴ ق. م.) که هیچ یک ذره‌ای از لیاقت و کاردانی او را هم نداشتند، در حل سیاسی این مساله و نگهداری فرایران در نواحی خاوری و مدیترانه، دچار دشواریی نشدند. حتی شورش مصر بر ضد ساتراپ ایرانی خود (۴۱۵ ق. م)، که یک چند آن سرزمین را از ایران جدا کرد، و رویداد بازگشت ده هزار چریک یونانی از ایران (۴۰۱ ق. م.) که نشانه ضعف نظامی ایران در آن روزها بود، تمامیت شاهنشاهی ایران را سست نکرد. به همین دلیل، سامانه‌های داریوش بزرگ و تدابیر سیاسی برخی ساتراپهای ایرانی که مشاوران پادشاهان بودند، همچنان نگهدار یکپارچگی و تمامیت قلمرو هخامنشی باقی ماند.

این قلمرو گسترده که از حدود جیحون و سند تا مصر و دریای اژه را در بر می‌گرفت، در دورهٔ داریوش دارای تقسیمات اداری منظمی بیش از بیست استان (هرودوت) یا بیشتر (کتیبه‌ها) بود که در هر استان (خشتره = شهر) یک ساتراپ (خشترپ = خشتروپان = شهربان) به عنوان والی عهده دار امور کشوری بود. با آنکه این والی بر همهٔ کارهای مربوط به استان نگاهی ریزبین داشت، فرمانده پادگان استان و نگهبان ارگ آن زیر حکم وی نبودند. به این ترتیب، ساتراپ با وجود اقتدار به نسبت نا محدود، همواره زیر نظارت پادشاه قرار داشت و اندیشهٔ شورش برای او، چندان قابل اجرا به نظر نمی‌رسد. حکم و اراده پادشاه هم در سراسر این استانها قانون محسوب می‌شد و پیروی می‌شد. اقوام پیرو هم با آنکه در کیش و باورها و آیین‌های خود محدودیتی نداشتند، با پیروی از حکم پادشاه، به نگهداشت یکپارچگی و تمامیت شاهنشاهی پایبند بودند. نمونه این پایبند، از همکاری آنان در کار بنای کاخ داریوش در شوش پیداست. لوحه‌های گلی بازمانده از آن پادشاه، نقش صنعتگران این اقوام و مصالح سرزمینهای آنان را در ایجاد این کاخ به یاد می‌آورد.

نام سرزمینهای تابع، در کتیبه‌ای متعلق به آرامگاه داریوش که در نقش رستم می‌باشد، به تفصیل این گونه آمده است: ماد، خووج (خوزستان) پرثوه (پارت)، هری ب و (هرات)، باختر، سغد، خوارزم، زرنگ، آراخوزیا (رخج، افغانستان جنوبی تاقندهار)، ثته گوش (پنجاب)، گنداره (کابل، پیشاور)، هندوش (سند)، سکاهوم ورکه ر (سکاهای ماورای جیحون)، سگاتیگره خود (سکاهای تیز خود، ماورای سیحون)، بابل، آشور، عربستان، مودرایه (مصر)، ارمینه (ارمن)، کته په توک (کاپادوکیه، بخش خاوریآسیای کوچک)، سپرد (سارد، لیدیه در مغرب آسیای صغیر)، یئونه (ایونیا، یونانیان آسیای صغیر)، سکایه تردریا (سکاهای آن سوی دریا: کریمه، دانوب)، سکودر (مقدونیه)، یئونه تک برا (یونانیان سپردار: تراکیه، تراس)، پوتیه (سومالی)، کوشیا (کوش حبشه)، مکیه (طرابلس غرب، برقه)، کرخا (کارتاژ، قرطاجنه یا کاریه در آسیای کوچک).

در میان این نامها، ظاهرا " سرزمینهای هم بود که ساتراپ جداگانه نداشت و به وسیله ساتراپ استان همسایه یا نزدیک اداره می‌شد. لوحه أی نیز در شوش به دست آمده است که به داریوش تعلق دارد و نام کشورهای تابع را – با اندک تفاوت – تقریبا " همانند آنچه در کتیبه نقش رستم او آمده است یاد می‌کند. فهرست دیگری را هرودوت (تواریخ ۳: ۹۸ – ۸۹) نقل می‌کند که برخی داده‌های جالب توجه را که درباره مقدار وترتیب مالیات این نواحی، به دست می‌دهد. البته، این داده‌ها نوشته مندرج در کتیبه‌ها را نیز تکمیل می‌کند. همچنین، ویرایش‌هایی را هم که ظاهرا" گه گاه در تقسیمات اداری کشور می‌باید پیش آمده باشد، ارائه می‌دهد.

در یک کتیبه مربوط به تخت جمشید نیز که به نظر می‌رسد متعلق به آرامگاه یکی از پادشاهان هخامنشی و به احتمال زیاد اردشیر دوم (حدود ۳۵۸ ق. م.) باشد، فهرست اقوام تابع شاهنشاهی، این گونه آمده است: پارسی، مادی، خوزی، پارتی، هروی، باختری، سغدی، خوارزمی، اهل زرنگ، اهل رخج، ثته گوشی، گندهاری، هندی، (اهل سند)، سکایی هومه ورک، سکایی تیز خود، بابلی، آشوری، عرب، مصری، ارمنی، اهل کاپادوکیه، اهل سارد، پوتی، کوشی، کرخایی. اینکه نام اقوام تابع در این روزها که فقط بیست و هشت سال با کشته شدن داریوش سوم و انقراض هخامنشی‌ها ۳۳۰ (ق. م.) فاصله دارد، با آنچه در کتیبه آرامگاه داریوش در نقش رستم درباره سرزمینهای تابع وی آمده است، تقریبا" تفاوتی ندارد، نشان می‌دهد که هخامنشی‌ها تا پایان دوران فرمانروایی وحدت و تمامیت قلمرو خود را نگهداشته است. حتی، نشانه‌ها حاکی از آن است که در پایان دورهٔ اردشیر سوم (۳۳۸ ق. م.) چند سالی پیش از سقوط شاهنشاهی پارس، دولت هخامنشی به مراتب قوی تر، یکپارچه تر و منظم تر از پایان عهد خشایارشا بوده است.

شکست داریوش سوم (۳۳۰ – ۳۳۶ ق. م.) از اسکندر هم – غیر از مهارت جنگی فاتح مقدونی – جدایی قسمتی از سپاه که خود را یونانی می‌دانستند از سپاه داریوش سوم که منجر به شکست او و سقوط امپراطوری هخامنشی شد.

 


سلسله مادها
دسته بندی : مادها,,
  • بازدید : (304)

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 ماد نام قومی هندواروپایی مرتبط با پارس‌ها بود که در سده ۱۷ پیش از میلاد

در سرزمینی که بعدها به نام ماد شناخته شد نشیمن گزدید.

شواهد زبان‌شناسی نشان می‌دهد که زبان‌های ایران مرکزی بازمانده مستقیم زبان مادها است

برای دیدن تمام اطلاعات در مورد مادها به ادامه نوشتار بروید

 

 

شاهنشاهی ماد در زمان هووخشتره به بزرگ‌ترین پادشاهی غرب آسیا حکومت می‌کرد

و سراسر ایران را آن چنان که در نقشه سرزمین ماد هویدا است برای نخستین بار در تاریخ

به زیر یک پرچم آورد. هوخشتره بنیانگذار اولین قدرت ایرانی بود.

پایه گذاری دولت ماد به عنوان نخستین دولت بر پایه وحدت اقوام مختلف ساکن فلات ایران

با مشترکات و پیوندهای فرهنگی را باید به عنوان مهم‌ترین رویداد در تاریخ ایران به شمارآورد.

مجموعه لشکرکشی‌های آشور به سرزمین ماد در قرن هشتم پ. م. و خطر حمله از غرب

به‌وسیله دولت زورمند آشور،نیاز تشکیل یک دولت متمرکز را برای مادها که جدیدترین

مهاجران به زاگرس بودند بوجود آورد.

هرودوت می‌نویسد:

« آشوریها در آسیا پانصد سال حکومت کردند، اول مردمی که سر از اطاعت آن‌ها پیچیدند

مادها بودند اینان برای آزادگی جنگیدند، رشادتها کردند و از قید بندگی رستند

نخستین اشاره به قوم ماد در کتیبه‌ای است که گزارش حمله شلمانسر سوم به

سرزمین موسوم به پارسوا، در کوههای کردستان، (سال ۸۳۷ ق م) بر آن ثبت شده.

 

مادها از نژاد هند و اروپایی به شمار می‌روند و محتمل است که در تاریخ هزار سال قبل از میلاد

از کناره‌های دریای خزر به آسیای باختری آمده باشند.

 

اکنون با کاوش در مناطق غرب ایران از مادها آثاری در تپه هگمتانه در دست است.

تپه هگمتانه تپه‌ای تاریخی با پیشینه‌ای متعلق به دوران ماد است.

روایات مورخین یونانی نیز حاکی است که این شهر در دورهٔ مادها

(از اواخر قرن هشتم تا نیمهٔ اول قرن ششم قبل از میلاد)، مدتها مرکز امپراتوری مادها بوده‌است

و پس از انقراض آنها نیز به عنوان یکی از پایتخت‌های هخامنشی (پایتخت تابستانی) به شمار

می‌رفته‌است. گفته‌های هرودوت مورخ یونانی، در قرن پنجم قبل از میلاد،

مهم‌ترین ماخذ تاریخی در این مورد است. در حقیقت برای نوشتن تاریخ سلسله ماد

اولین بار در نیمه دوم قرن پنجم قبل از میلاد هرودوت مورخ یونانی کوشش کرده‌است.

در کتیبه‌های تیگلت‌پیلسر سوم که در قرن هشتم پیش از میلاد نوشته شده‌است،

و سناخریب و اسرحدون و شلمانسر سوم نیز به ناحیه ماد اشاره کرده‌اند.

از برخی از مطالب تورات نیز برای اطلاع از تاریخ ماد، می‌توان استفاده کرد.

(سرزمین ماد)

 

ماد نام سرزمینی بود که تیرهٔ ایرانی مادها در آن ساکن بودند. این سرزمین دربرگیرنده بخش

غربی فلات ایران بود. سرزمین آذربایجان فعلی در شمال غربی فلات ایران را با نام ماد کوچک

و ناحیه امروزی تهران (ری)، حوزه شمال غربی کویر مرکزی، همدان، کرمانشاه، لرستان‌

و کردستان را با نام ماد بزرگ می‌شناختند. پایتخت ماد در گذشته هگمتانه نام داشت

که بعدها به اکباتان تغییر نام داد.

 

این قوم، در کوههایی که به عنوان جایگاه خود در ایران انتخاب کرده بودند،

مس، آهن، سرب، سیم و زر، سنگ مرمر، و سنگهای گرانبها بدست آوردند و چون زندگی ساده

داشتند، به کشاورزی بر دشتها و دامنه تپه‌های منزلگاه خود پرداختند

(طوایف ماد)

 

مطابق منابع کهن آشوری و یونانی و ایرانی در مجموع معلوم می‌گردد که سه طایفه

از شش طایفه تشکیل دهندهً اتحاد مادها یعنی بوسیان، ستروخاتیان و بودیان بوده و

سه طایفه مادی دیگر عبارت بوده‌اند از آریزانتیان و مغها و سرانجام پارتاکانیان.
مطابق منابع یونانی، در سرزمین کمنداندازان ساگارتی (زاکروتی، ساگرتی) مادی‌های ساگارتی

میزیسته‌اند که شکل بابلی – یونانی شدهً نام خود یعنی زاگروس (زاکروتی، ساگرتی) را به

کوهستان غرب فلات ایران داده‌اند. نام همین طوایف است که در اتحاد طوایف پارس نیز موجود

است و خط پیوند خونی طوایف ماد و پارس منجمله از منشا همین طایفه ساگارتی‌ها (زاکروتی،

ساگرتی) است، طوایف پارس قبل از حرکت به سوی جنوب دورانی طولانی را در

مناطق ماد‌ها بوده و بعدها رو به جنوب رفته‌اند

(ظهور پادشاهی ماد)

 

به گفته مورخین یونانی، پس از حملات شدید و خونین آشوریان به مناطق مادنشین،

در حدود سال ۷۰۸ قبل از میلاد، رهبر یکی از قبایل مادی دیاکو به‌وسیله مجلس اتحادیه،

به عنوان رهبر قبایل مادی انتخاب شده و وظیفه تشکیل یک دولت مرکزی به عهده وی گذاشته

می‌شود. این رهبر، دیاکو (دیوکس در یونانی) با متحد کردن قبایل پراکنده مادی و

برقراری قوانین مختلف، به عنوان اولین رهبر ماد شناخته می‌شود و اوست که پایتخت خود

را در همدان امروز (هنگمتان، همریشه با هنگمن و انجمن، به معنای محل جمع شدن)

قرار می‌دهد.

یکی از کتیبه‌های آشوری از شخصی به نام دیاکو، بیست سال قبل از تاریخ انتخابش به عنوان

شاه مادها، نام می‌برد. این شخص آغاز کننده چند شورش برعلیه دولت آشور است که برای

خواباندن آنها، حضور شخص امپراتور آشور سارگن دوم‌ لازم است. دیاکو و تمام اعضای خانواده

اش به تبعید محکوم می‌شوند و نام او در کتیبه‌ها دیگر نمی‌آید. بیست سال بعد، دیاکو به عنوان

شاه ماد انتخاب می‌شود و با پایه گذاری دولت ماد، به عنوان یک دشمن متمرکز آشور، دوباره به

صحنه تاریخ بازمی گردد.

(تشکیل سلطنت سراسری مادها در ایران)

 

هووخشتره، (کیاکسار مدارک یونانی)، بزرگ‌ترین پادشاه ماد است.

توانایی‌های او در منظم کردن ارتش و بستن توافق نامه‌های خارجی با دولتهای همسایه،

او را به قدرتمندترین شاه غرب آسیا در زمان خودش تبدیل کرد.

هووخشتره در ده سال اول حکومتش موفق شد که رابطه اش را با پادشاه سکاها،

پروتوثیس، به اتحاد متقابل تبدیل کند.

 

هووخشتره ارتشش را به دوقسمت پیاده نظام مجهز به نیزه و سوارنظام تیر انداز

(شکلی که از سکاها آموخته بود) تقسیم کرد و برای اولین بار از ارابه‌های جنگی مجهز به

نیزه‌های برنده که صد سال بعد در جنگهای کورش و داریوش معروف شدند، استفاده کرد.

 

در این زمان، آشور بنی پال دوم، شاه نیرومند و بی رحم آشور، درگذشته بود.

از طرفی، یک حکومت کلدانی جدید در بابل در حال شکل گیری بود و شاه آن، نبوپولسر، در صدد

گسترش مرزهای کشورش بود و موفق شده بود بخش‌هایی از مملکت عیلام را نیز تصرف کند.

هوخشثره، تصمیم به برقراری یک توافق نامه برعلیه آشور با نبوپولسر گرفت.

 

در زمان حکومت هووخشتره ماد قبایل آریازنتا و پارتاکانیان را در نواحی ری و اصفهان و دیگر

قبایل ایرانی شرق را تا ناحیه گرگان به اطاعت کشاند و دولت نیرومند سراسری مادها

در ایران را تشکیل داد هوخشتره سپس به پارس حمله کرد و قبایل پارس را به اطاعت در آورد

(تمدن مادها)

 

تمدن ماد توانست در بنای مدنیت سهم بزرگی داشته باشد؛ پارسیها زبان آریایی،

و الفبای سی و شش حرفی خود را از مردم ماد گرفتند،و همین مادها سبب آن بودند که

پارسیها، به جای لوح گلی، کاغذ پوستی و قلم برای نوشتن به کار بردند و به استعمال ستونهای

فراوان در ساختمان توجه کردند. قانون اخلاقی پارسیها که در زمان صلح صمیمانه به کشاورزی

بپردازند، و در جنگ متهور و بی‌باک باشند، و نیز مذهب زردشتی ایشان و اعتقاد به اهورمزدا و

اهریمن و سازمان پدرسالاری، یا تسلط پدر در خانواده، و تعدد زوجات و مقداری قوانین دیگر

پارس که از شدت شباهت با قوانین ماد سبب آن شده‌است که

در این آیه کتاب دانیال نبی: «تا موافق شریعت مادیان و پارسیانی که منسوخ نمی‌شود»

ذکر آنها با هم بیاید همه ریشه مادی دارد.

 

معماری مادی که بعد از آشور تحت تأثیر معماری باشکوه اورارتو بود،

با وارد کردن عوامل ایرانی، پایه گذار آثار درخشان دوران هخامنشی نظیر پارسه تخت جمشید

و شوش شد. بسیاری دیگر از نشانه‌های تمدن‌های بین النهرین نیز از طریق مادها به

هخامنشیان انتقال پیدا کرد، به طوری که تا قرنها بعد، نظم دربار ایران و تقریباً بیشتر جنبه‌های

باشکوه و فرهنگی جامعه ایران، از طرف نویسندگان یونانی به مادها نسبت داده می‌شود.

سلطنت ایشتوویگو موقعیت ماد را از یک حکومت قدرتمند برمبنای قدرت نظامی به مرکزی برای

فرهنگ تغییر داد. آثار این نفوذ فرهنگی را در توجه بسیار شاهنشاهان هخامنشی به ماد، علاقه

آنها به فرهنگ و آداب مادی، نفوذ دین مادی بین مردم ایران از طریق قبیله مغ، و با توجه به

سنگ‌نبشته بیستون موقعیت ماد به عنوان مرکز فکری برای

نیروهای مخالف دولت هخامنشی می‌توان دید

(دین مادها)

 

فرهنگ معین در مورد دین مادها چنین می‌گوید:

از مذهب ماد نیز اطلاع درستی در دست نیست ولی از تصویر برجسته‌ای که در «قیزقاپان» از

دوره ماد پیدا شده و آن پادشاه و روحانی را در دو طرف مشعل آتش‌ نشان می‌دهد، برمی‌آید

که مادها هم میتراپرست بوده‌اند و اگر گفته تاریخ نویسان راست باشد که زردشت از کنار

دریاچه «چیچست» برخاسته باید گفت مادها نیز به دو نیروی آهورامزدا و اهریمن عقیده

داشتند، بنابر عقیده همین محققان مغ‌ها که طایفه روحانی مادها بودند،

مذهب را با سحر و جادو آلوده ساختند و زردشت چون خواست دین را پاک گرداند

مغ‌ها بر او شوریدند و وی به ناچار به باختر رفت و در آنجا دین خود را گسترد”

در زمان مادها (یا شاید بسیار پیش از آن) زردشت از میان ایرانیان برخاست و به دین و آئین

کهنی که از زمان‌های پیش میان این قوم معمول بود خرده گرفت و راه و روشی نو در پرستش

خداوند بنیاد کرد.

زردشت به راهنمائی مردمان پرداخت اما بزرگان و پیشوایان دین کهن با او

ستیزگی کردند و زردشت ناچار از زادگاه خود که شاید سرزمین مادها یعنی آذربایجان بود به

سوی خاور ایران گریخت. آنجا فرمانروائی بود ویشتاسپ یا (گشتاسپ) نام،

که به دین نو زردشت گروید و همه مردمان را نیز بذیرفتن این آئین خواند.

کم‌کم دین زردشت در سراسر ایران رواج یافت و شاید شاهان خاندان هخامنشی هم

آنرا پذیرفته بودند. این دین خاص ایرانیان بود و تا غلبه اسلام در سراسر ایران رواج داشت

(نابودی پادشاهی ماد)

با شکستی (۵۵۰ پ م) که کوروش بزرگ بر ایشتوویگو (دوره حکومت: ۵۸۵ تا ۵۵۰ پ. م)

واپسین پادشاه ماد وارد ساخت شاهنشاهی ماد منحل شد.

شاهنشاهی بزرگ ماد دورانی طولانی (۷۲۸-۵۵۰ پ.م.) برپایید و جای خود را

به شاهنشاهی هخامنشی سپرد، که چیزی جز تداوم دولت و تمدن ماد با همان اقوام نبود.

 


سلسه کیانیان
دسته بندی : سلسله کیانیان,,
  • بازدید : (348)

 

 

  1. کیانیان دومین سلسله پادشاهی اساطیر ایرانی است. از این سلسله در منابعی مانند : اوستا کتاب مقدس زرتشتیان، داستانهایی که در سلسله سامانیان رواج داشته[نیازمند منبع] و کتاب‌های پهلوی کهن مانند بندهش، دینکرد، مینوی خرد و ... آمده است. برخی باستان شناسان و محققین معتقدند که چنین سلسله‌ای وجود داشته است و وجود آن بر پایه افسانه‌ها نبوده است، بر این اساس این سلسله زمانی در ایران حکمرانی می‌کرده است. برخی دیگر نیز پادشاهان این سلسله را معادل با پادشاهان هخامنشی میدانند.

    کیانیان در اوستا نام خانوادگی سلسله‌ای سلطنتی نیست، اما در عهد ادبیات میانهٔ ایرانی، در متن‌های پهلوی، افراد این خاندان پادشاهانی شمرده می‌شوند که بعد از پیشدادیان به فرمانروایی ایران رسیده‌اند.
    در شاهنامه‌ی فردوسی نیز سلسلهٔ کیانیان بعد از پیشدادیان به حکمرانی می‌رسد و موسس این سلسله نیز بر پایه اطلاعات شاهنامه کی‌قباد است و با مرگ اسکندر پسر دارا نیز این سلسله منقرض می‌شود.


    کیانیان (در اصل کَیان یا کَویان) جمع واژهٔ «کَی»، به معنای حکیم و دانشمند می‌باشد. این واژه در اوستا به شکل «کَوی» آمده‌است.


    سلسلهٔ کیانیان را به سه دوره می‌توان تقسیم نمود
    از کی‌قباد تا کی‌خسرو

    این دوره از سلسله با پادشاه شدن کی‌قباد شروع می‌شود و با ناپدید شدن کی‌خسرو خاتمه میابد. خصیصهٔ بارز این دوره نبردهای طولانی مدت ایران و توران می‌باشد. این نبردها با کشته شدن سیاوش، پسر کی‌کاووس، بدست افراسیاب، و کین خواهی سیاوش بوسیلهٔ ایرانیان به اوج خود می‌رسد. پادشاهان این دوره از این قرار می‌باشند:
    کی‌قباد
    کی‌کاووس

    او دومین پادشاه کیانی است. برخی او را معادل با کمبوجیه در نظر می گیرند.او پدر سیاوش است.
    کی‌خسرو

    کیخسرو پسر سیاوش و فرنگیس است. او را بزرگترین پادشاه کیانی می دانند. همو است که با لشکرکشی به توران، به خونخواهی سیاوش افراسیاب را می کشد و بدین ترتیب به جنگ‌های ایران و توران پایان می دهد. برخی او را با کورش بزرگ یکی می دانند.
    از لهراسپ تا گشتاسپ

    مهم‌ترین ویژگی این دوره ظهور زرتشت و نبردهای گشتاسپ و پسرانش برای گسترش دینِ بهی می‌باشد. پادشاهان این دوره از این قرار می‌باشند:
    لهراسپ
    گشتاسپ
    از بهمن تا اسکندر

    این دوره از شاهنشاهی کیانیان را می‌توان بخش تاریخی با خاطرات مبهم ایرانیان از دورهٔ هخامنشیان دانست. با توجه به اینکه خاطرهٔ هخامنشیان نزد ایرانیان به مقدار بسیار زیادی از بین رفته بود، همچنان داستان‌هایی از آنان وجود داشت. مانند برخی روایات زندگی کوروش و اردشیرهای هخامنشی که به بهمن نسبت داده شده. پادشاهان این دوره در زیر آمده‌اند:
    بهمن
    همای
    داراب
    دارا
    اسکندر

    در شاهنامه، اسکندر پسر دارا، پادشاه کیانی و دختر فیلقوس، پادشاه روم است. بنابراین آخرین پادشاه کیانی محسوب می گردد.

پیشدادیان
دسته بندی : سلسله پیشدادیان,,
  • بازدید : (304)

 

  1. سلسله پيشداديان: افسانه يا واقعيت
    نخستين دودمان فرمانروا در تاريخ اساطيرى و حماسى ايران زمين «پيشداديان» بودند. پيشداد به معنى «اولين كسى كه قانون آورده است». در شاهنامه فردوسى نخستين پادشاه پيشدادى «گيومرث» (كيومرث) (كيومرس) بود كه در متون اوستايى و باستانى نخستين انسان آريايى و اولين فرمانروا بوده و مطابق متون اساطيرى بعد از اسلام نخستين مرد كيومرث و نخستين زن «مرديانه» بود. بعد از او به ترتيب هوشنگ و جمشيد به جهاندارى مى رسند. ضحاك تازى بعد از آنكه جمشيد را شكست مى دهد، مدتى بر ايران حكومت مى كند و فرزندان جمشيد را اسير مى نمايد. اما دچار قيام كاوه آهنگر و فريدون مى شود. بعد از زندانى شدن ضحاك در دماوندكوه، فريدون، منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب به فرمانروايى و سردارى مى رسند. بعد از زوال پيشداديان يكى از نوادگان منوچهر به نام كيقباد به كمك رستم قهرمان داستان هاى حماسى ايران، فرمانروايى خاندان كيان را پايه ريزى مى كند.


    •كيومرث

    طبق متون اوستايى او آدم ابوالبشر است و اولين انسانى است كه از «اهورامزدا» (داناى بزرگ) كه خداوند يكتا است اطاعت كرد. مورخين اسلامى او را گلشاه لقب داده اند كه به معنى فرمانرواى كوهستان است. در ادبيات بعد از اسلام او را نخستين كشورگشا معرفى كرده اند. نخستين بزرگى كه كشور گشود- سرپادشاهان كيومرث بود. فردوسى درباره او مى گويد: كيومرث چون ابتدا در كوه اقامت داشت پلنگينه (پوست پلنگ) مى پوشيد و در اشعارش مى گويد: كيومرث شد بر جهان كدخداى _ نخستين به كوه اندرون ساخت جاى سر تخت و بختش برآمد ز كوه _پلنگينه پوشيد خود با گروه. مى گويند بنياد شهرسازى از او است. شهر هاى اسطخر، دماوند و بلخ را او بنا كرد. چون فرزندش سيامك به دست ديوان كشته شد، بعد از مرگ كيومرث پادشاهى به نوه اش «هوشنگ» رسيد.


    •هوشنگ

    هوشنگ در اوستا «هائو شيانگها» (
    Haoshyangha) ذكر شده. بعضى از مورخين او را اولين پيشداد (اولين قانونگذار) معرفى مى كنند، زيرا بر هفت اقليم فرمانروايى مى كرد. درباره معنى اسم او اختلاف است. فردوسى هوشنگ را برگرفته از هوش و فرهنگ مى داند و در اين باره مى گويد: گرانمايه را نام هوشنگ بود _ تو گفتى همه هوش و فرهنگ بود
    زبان شناسان باستانى و شرق شناسان اروپايى «هائو شيانگها» را به معنى «فراهم سازنده منازل خوب» آورده اند، چون او بود كه شهر هاى شوش و بابل را بنياد نهاد. در زمان او آهن و آتش كشف شد و ابزار هاى جنگى آهنى فراهم آمد. فردوسى در باب كشف آتش مى گويد كه هنگام پرتاب سنگ براى كشتن مار آن سنگ به سنگ ديگرى برخورد كرد و اخگرى پديد آمد.
    فروغى پديد آمد از هر دو سنگ _ دل سنگ گشت از فروغ آذرنگ. چون تهيه آتش براى زندگى مشكل بود، به دستور هوشنگ آتشكده هايى در فارس، آذربايجان و خراسان برپا كردند تا مردم بتوانند، آتش آماده از آن بردارند. داستان هوشنگ درباره كشف آتش نشان مى دهد كه ايرانيان آتش پرست نبوده اند ولى آتش را از جهت روشنايى و گرمى بخشيدن به زندگى آدميان حفظ مى كردند و سعى در نگهدارى آن داشتند.به انگيزه كشف آهن در دهم بهمن جشن سده را برپا مى داشت، يعنى زمانى كه پنجاه شب و پنجاه روز تا اول بهار (عيد نوروز) باقى بود. فردوسى درباره جشن سده مى گويد:ز هوشنگ ماند اين سده يادگار _ بسى باد چون او دگر شهريار /در زمان او مردم توانستند كه از پوست حيوانات لباس تهيه نمايند.


    •تهمورث ديوبند

    سومين پادشاه پيشدادى تهمورث (طهمورث) است به معنى دلير ملقب به «زيناوند» به معنى دارنده سلاح و زين. در تاريخ طبرى و مروج الذهب مسعودى آمده است كه در زمان او بودا در هند ظهور كرد. او بت پرستى را برانداخت و چون بر ديوان مازندران غلبه كرد، ديوان به او سواد خواندن و نوشتن آموختند لذا به آنان امان داد. در زمان او مردم ريسندگى و بافندگى آموختند.


  2.  

  3. رستم دستان از پهلوانان دوران پيشداديان كه در شاهنامه از او به تفصيل نام برده شده


    •جمشيد



    جمشيد فرزند تهمورث چون رويش مانند «شيد» (خورشيد) مى درخشيد به جمشيد به معنى درخشنده معروف شد. او نيز مانند فرمانروايان قبلى پيشدادى از «فره ايزدى» (تائيد الهى) و پشتيبانى «اهورامزدا» برخوردار بود. طبق روايات فردوسى زمانى كه طول روز و شب برابر شد (اول فروردين) را نوروز ناميد و جشن نوروز را برپاى داشت، در دوره حكمرانى او انواع سلاح هاى آهنى ساخته شد.تهيه انواع لباس از ريسيدن نخ هاى پنبه اى، ابريشمى و پشمى رواج يافت. سنگ هاى گران بها از معادن استخراج گرديد. دارو ها و عطريات متفاوت شناخته شد. فن پزشكى به اعلا درجه در آن زمان رسيد. در ساختمان سازى انقلابى روى نمود چون ديوان مازندران ساختن خشت و آجر و نحوه به كارگيرى گچ و سنگ را به آريايى ها آموختند. از اين رهگذر قصر هاى باشكوه در ايران بنا گرديد. مردم به چهار طبقه تقسيم شدند. ۱- آموزيان (دانشمندان و دينداران.) ۲- نيساريان (سپاهيان و لشكريان). ۳- نسوديان (برزگران) ۴- آهنوخوشان (پيشه وران). جام جم (جام گيتى نما) كه به وسيله آن جمشيد مى توانست وقايع هفت اقليم را در آن ببيند، در زمان او بود، اين جام بعد ها به كيخسرو و دارا رسيد. اما زمانى رسيد كه جمشيد از باده قدرت سرمست شد و طورى كبر و غرور بر او چيره شد كه خود را جهان آفرين خواند و مورد قهر الهى قرار گرفت و ضحاك تازى را بر او چيره ساخت.
    از اين جهت بود كه فردوسى طوسى گويد:شما را ز من هوش و جان در تن است _ به من نگرود هركه اهريمن است/گر ايدون كه دانيد من كردم اين _ مرا خواند بايد جهان آفرين/زمانى كه در جام جهان بين هر چه را كه اراده مى كرد، مى ديد غرورش زيادتر شد:/پس آن جام بركف نهاد و بديد _ در او هفت كشور همى بنگريد.ضحاك جمشيد را كشت و دو خواهر او به نام هاى «شهرناز» و«ارنواز» اسير كرد و سپس به زنى گرفت. بعد از آنكه كاوه و فريدون قيام كردند و ضحاك را در دماوندكوه به بند كشيدند، فريدون از نژاد جمشيد به حكمرانى ايران رسيد.





    •قيام كاوه و جهاندارى فريدون


    هنگامى كه ضحاك براى خوراك مار هاى روى شانه هايش همه فرزندان كاوه آهنگر را قربانى كرده بود و فقط يك فرزند براى كاوه مانده بود و پيش شاه ستمكارى چون ضحاك گفت (يكى بى زبان مرد آهنگرم _ ز شاه آتش آيد همى بر سرم). شاه توجهى نكرد و كاوه چون آهنگر بود پيشبند چرمى خود را كه از پوست شير بود بر فراز چوبى برافراشت و از آن پس به عنوان «درفش» (پرچم) از آن سود جست. مردم به دور كاوه و درفش او گرد آمدند به طورى كه بر سپاه ضحاك پيروزى يافت و ضحاك متوارى شد و از ايران خارج شد و از دجله گذشت تا از خشم ايرانيان در امان بماند. كاوه با قيام خود خواست كه «فريدون» فرزند «آبتين» را كه از نژاد جمشيد بود به فرمانروايى ايران انتخاب نمايد. لذا فريدون به تعقيب ضحاك پرداخت (به اروندرود اندر آورد روى _ چنان چون بود مرد ديهيم جوى)
    (اگر پهلوانى ندانى زبان _ به تازى تو اروند را دجله خوان) فريدون خود را به سرزمين تازيان رسانيد ضحاك را دستگير و او را در دماوندكوه زنجير كرد. در داستان كاوه و فريدون چيزى كه مهم است، ايجاد پرچم ايران است، چون كاوه در تاريخ اساطيرى ايران با درفش خود حماسه آفريد و ضحاك عرب را شكست داد و به دست فريدون كه از نژاد ايرانى بود در دماوند كوه زندانى نمود. از آن زمان به بعد پرچمى كه او ساخته بود به «درفش كاويان» معروف شد. كاوه كسى است كه سرداران ايران به درفش او تيمن مى جستند.
    ابومنصور ثعالبى مورخ قرن پنجم در باب اين درفش عين روايت فردوسى را آورده و گفته است: «فريدون پس از آسودگى از كار ضحاك چرم كاوه را به جواهر بياراست و درفش كاويان ناميد.» فريدون فرزند آبتين كه مادرش فرانك بود، دوره دوم جهاندارى پيشداديان را آغاز كرد و بعد از او مهم ترين زمامداران پيشدادى عبارت بودند از منوچهر، نوذر، زاب و گرشاسب. فريدون چون در مهرماه بر ضحاك غلبه كرد و بر تخت نشست آن روز را عيد و جشن آن روز را مهرگان خواندند.





    •تقسيم سرزمين فريدون بين فرزندانش



    فريدون در زمان جهاندارى اش كشورش را بين پسرانش به شرح زير تقسيم كرد تا با خيال آسوده بتواند به بندگى اهورامزدا (خداى يگانه) بپردازد. ايران را به «ايرج» داد، توران (تركستان) را به «تور» و شام و روم را به «سلم» سپرد. چون ايران از تركستان و شام آباد تر بود سلم و تور بر ضد ايرج متحد شدند و در جريان جنگى ايرج را كشتند و جنازه او را پيش پدر فرستادند. فردوسى در اين باب مى گويد:(نهفته چو بيرون كشيد از نهان /به سه بخش كرد آفريدون جهان)(يكى روم و خاور دگر ترك و چين/سوم دشت گردان و ايران زمين )(نخستين به سلم اندرون بنگريد /همه روم و خاور مر او را گزيد)(دگر تور را داد توران زمين /ورا كرد سالار تركان و چين)و زان پس چو نوبت به ايرج رسيد / مر او را پدرشهر ايران گزيد)در زمان پادشاهى منوچهر براى پايان دادن به اختلاف مرزى بين ايران و توران مقرر شد كه آرش كمانگير تيرى از مازندران يا از فراز دماوندكوه پرتاب كند و آن تير هرجا كه بر زمين افتاد مرز ايران و توران باشد. در شاهنامه از آرش نامى برده نشده است ولى در متون اوستايى ارخش و در كتاب الكامل ابن اثير «ايرش» و در منابع ديگر به ويژه تاريخ طبرى «ارشش با تير» و در مجمل التاريخ والقصص «آرش شواتير» آمده است. در دانشنامه ادب فارسى بخش آسياى ميانه به سرپرستى حسن انوشه بعد از آن كه همه روايات تاريخى و اسطوره ها را در كنار هم مى گذارد به اين نتيجه مى رسد كه افراسياب پادشاه توران با منوچهر فرمانرواى ايران قرار گذاشتند، تيرى كه از فراز البرزكوه (دماوندكوه) به سمت مرز توران پرتاب گردد، مرز ايران و توران را تعيين كند. آرش بر بالاى قله دماوند رفت و با آن كه مى دانست پس از پرتاب تير جان از كالبد او خارج مى شود، تير را پرتاب كرد. اين تير از بامداد تا نيم روز برفت و در كنار جيحون بر درخت گردويى فرود آمد و مرز ايران و توران معين شد. در بيشتر منابع اسلامى جاى فرود آمدن تير را مرو نوشته اند و محل پرتاب آن را آمل، سارى، تبرستان نوشته اند و در منابع اسلامى سيزدهم تير (تيرروز) را روز پرتاب تير قيد كرده اند.عاقبت «منوچهر» در جنگى سلم و تور را كشت و خود بدون رقيب جانشين فريدون شد.





    •ظهور رستم و حوادث پهلوانى بعد از آن



    منوچهر سردارى داشت به نام «سام» كه امير زابلستان و سيستان بود. او پدر زال و جد «رستم» پهلوان نامى ايران است و بخش عمده شاهنامه، دلاورى هاى او را دربرگرفته است. زال زر چون مو هاى سرش سفيد بود، سام اين طفل سفيدموى را به علت داشتن چنين وضعيتى نپذيرفت و او را به غارى در البرزكوه نهاد. «سيمرغ» او را در آن غار بزرگ كرد، بعد ها سام به البرزكوه رفت و او را با خود به زابلستان آورد و زال در زابلستان با «رودابه» دختر «مهراب» پادشاه كابل ازدواج كرد و در نتيجه اين وصلت «رستم» به دنيا آمد. درباره تولد رستم، فردوسى نكته اى را بيان كرده كه بسيار مهم است. چون جنين رستم در شكم رودابه بزرگ بود و تولد او مشكل بود، حكيم فردوسى در بخش زاده شدن رستم از سيمرغ چون حكيمى حاذق نام مى برد كه دستور مى دهد كه ابتدا رودابه را با مى مست گردانند تا بيهوش شود (چون در آن زمان داروى بيهوشى نبود) سپس پهلو را شكافته و رستم را از بطن مادر خارج كنند. اين عمل را سزارين مى گويند و معتقدند كه ابتدا سزار كنسول رومى به اين روش متولد شده است. در صورتى كه بايد دانست، رستم چند هزار سال قبل از سزار به اين روش به دنيا آمده است. در واقع بايد عمل سزارين را رستمينه ناميد. فردوسى در اين باب از توصيه سميرغ تا تولد رستم را به شعر مى سرايد (نخستين به مى ماه را مست كن/ز دل بيم و انديشه را پست كن)(تو بنگر كه بينادل افسون كند/ز پهلوى او بچه بيرون كند)(بيامد يكى موبد چيره دست/مر آن ماهرخ را به مى مست كرد) و اينكه چرا نام نوزاد را رستم گذاشتند اين است كه وقتى نوزاد به دنيا آمد رودابه گفت از اين غم برستم (از اين درد راحت شدم) لذا فردوسى مى گويد (به گفتا به رستم غم آمد به سر نهادند رستمش نام پسر)دلاورى هاى رستم از عهد منوچهر تا روزگار بهمن فرزند اسفنديار معروف است. در روزگار كيقباد، كيكاوس و كيخسرو از خود دلاورى ها نشان داد. زمانى كه در جست وجوى اسب خود رخش كه دزديده شده بود به شهر سمنگان رسيد او تهمينه دختر پاشاه آنجا را به زنى گرفت و از اين ازدواج سهراب متولد شد كه سرانجام در يك نبرد تن به تن زمانى كه رستم نمى دانست با فرزند خويش نبرد مى كند، او را كشت. رستم پس از آن شود تورانى ها را شكست داد. رستم دو برادر داشت به نام هاى «زواره» او در جنگ ها ياور برادر خويش، رستم بود. برادر ديگر شغاد نام داشت كه عاقبت رستم را كشت.





    •از حكومت نوذر تا گرشاسب و پايان سلسله پيشدادى



    طبق روايات فردوسى نوذر فرزند منوچهر چون از رسم پدر سرپيچى كرد، لشكريانش بر او شوريدند و ايران زمين در مقابل توران ضعيف شد و افراسياب تورانى به ايران لشكر كشيد و نوذر را كشت. بعد از مرگ نوذر، زو(زاب) پسر تهماسب به پادشاهى مى رسيد. گرشاسب فرزند زو آخرين پادشاه پيشدادى است كه مجبور بود همواره جلو سپاه افراسياب ايستادگى نمايد. او آخرين پادشاه پيشدادى است. با مرگ گرشاسب، پيشداديان منقرض و كيانيان به جهاندارى مى رسند.





    •كيانيان و دلاورى هاى رستم



    اولين پادشاه كيانى كيقباد است و بعد از او مطابق روايات فردوسى و ديگر مورخين ايران هشت نفر ديگر بر ايران سلطنت كردند و بعد اسكندر به ايران حمله ور مى شود و كيانيان را از ميان برمى دارد. از نخستين جهاندار اين خاندان كه كيقباد است به ترتيب كيكاوس، كيخسرو، لهراسب، گشتاسب، بهمن، هماى، داراب و دارا به پادشاهى رسيدند.كلمه «كى» در اوستا «كوى» (Kavi) آمده كه به معنى پادشاه، امير و فرمانروا است. در شاهنامه فردوسى واژه «كى» به معنى پادشاهان كيانى است. استاد محمدجواد مشكور در كتاب ايران در عهد باستان آورده است كه «كيا» لقب پادشاهان مازندران بوده است. هنوز هم در بعضى از شهر هاى مازندران پسوند كيا در آخر نام فاميل افراد ديده مى شود.
     
     
    ) پرسيد. پس رستم را نزد او به البرزكوه فرستاد و كيقباد را به پادشاهى ايران نشانيد. فردوسى از قول رستم مى گويد: قباد گزين را ز البرز كوه/ من آورده ام در ميان گروه .او شهر استخر را به پايتختى انتخاب كرد. او چهار پسر داشت كه از همه بزرگتر كيكاوس بود كه بعد از مرگ او به پادشاهى رسيد. كيقباد، افراسياب را شكست داد و در اين جنگ ها رستم ياور او بود.



  4. •كيكاوس (كيوس)



    بعد از كيقباد، پادشاهى به پسرش «كيكاوس» رسيد. كيكاوس قصد فتح مازندران را داشت كه ناگهان سرداران و بزرگان ايران مانند طوس، كشواد، گودرز، گيو، گرگين و بهرام به كيكاوس نصيحت كردند. احسان يارشاطر در كتاب برگزيده داستان هاى شاهنامه، فصلى را به پندناپذيرى كيكاوس اختصاص داده و مى نويسد حتى نصيحت زال نيز در او موثر واقع نشد. همه به او گفتند كه: سپه را بدان سو نبايد كشيد/ ز شاهان كس اين راى فرخ نديد.فردوسى درباره خودكامگى كيكاوس چنين مى گويد: به رستم چنين گفت گودرز پير/ كه تا كرد مادر مرا سير شير، چو كاوس خودكامه اندر جهان/ نديدم كسى از كهان و مهان، خرد نيست او را نه دين و نه راى/ نه هوشش به جاى است و نه دل به جاى، تو گويى به سرش اندرون مغز نيست/ يك انديشه او همى نغز نيست.(نگاه كنيد به نام كيكاوس در دانشنامه ادب فارسى جلد يكم آسياى مركزى به سرپرستى حسن انوشه).كيكاوس نتيجه خودكامگى خود را ديد و به مازندران لشكر كشيد و اسير شد. رستم براى آزادى كيكاوس به مازندران شتافت. در اين سفر، رستم با «هفت خوان» يا هفت واقعه هولناك دست و پنجه نرم كرد و سرانجام توانست با شكست ديوان مازندران كيكاوس را به ايران زمين بازگرداند و سپس به جنگ افراسياب رفت و او را شكست داد. رستم در ضمن يكى از سفرهايش به مرز توران مى رفت كه با پسر ناشناخته خود «سهراب» روبه رو شد و در نبردى تن به تن او را كشت و چون آگاه شد كه سهراب فرزند اوست، زارى ها كرد ولى در عين حال هر دلى را بر ضد رستم به خشم مى آورد، چنانكه فردوسى گويد: يكى داستانى است پر از آب چشم/ دل نازك آيد ز رستم به خشم






توضیحاتی درباره نشان (( فروهر ))

 

 

فروهر
در باور سنتي زرتشتيان ، وجود انسان از چهار گوهر تشكيل شده است كه بهم پيوسته اند و از تاثير آنها بر يكديگر ، پويندگي و بالندگي از هر فرد سرچشمه ميگيرد. اين چهار جز عبارتند از " تن و جان " كه مربوط به جهان مادي اند و " روان و فروهر " كه مربوط به بعد مينويي سرشت آدمي هستند. فروهر گوهري است كه روان را از گرايش به كژي و كاستي و دروغ باز ميدارد تا روان به آرامي راه خدا جويي را طي كند و شايستگي فراگيري نور حقيقت و پيام سروش را داشته باشد.
در دوره هخامنشيان ، نگاره ي فروهر به عنوان آرم ملي شكل گرفت. هريك از اندامهاي اين نگاره ، گوياي مفهومي در انديشه ي نياكان است.

1. چهره ي سالخورده و نوراني فروهر ، ياد آور بهره گيري از تجربه ي پيران خردمند است.
2. بال فروهر سه قسمت دارد تا فراگيري هومت ، هوخت و هورشت يعني " انديشه ، گفتار و كردار نيك " را به انسان سفارش كند.
3. قسمت زير بال فروهر نيز سه قسمتي است تا نفرت انسان و زير پا گذاشتن دژمت ، دژوخت و دژورشت را يادآوري كند. يعني هر فرد بايد انديشه ، گفتار و كردار ناپاك را از خود دور سازد.
4. دو رشته ي آويخته در پايين ، نشانه ي پيوستن به سپنته مينو ( منش پاك ) و پشت سر گذاشتن انگره مينو ( انديشه پليد ) است.
5. حلقه ي دور كمر فروهر ، نشان وارستگي انسان از اميال ناهنجار و نيروي پرواز او به سرچشمه ي خورشيد است.
6. دستهاي فروهر رو به سمت جلو است تا آرمان انسان همواره به سوي پيشرفت و بالندگي باشد
7.حلقه ي دست اين نگاره ، جلوه گاه آيين مهر و نشان پيمان انسان با خداوند در پيوستن به اشويي است.
( اشو هنجار درستي است كه اهورامزدا جهان را بر اساس آن خلق كرده است.)


 


 

خدای بزرگ است اهورامزدا ، که این زمین را آفرید ، که آن آسمان را آفرید ، که انسان را آفرید  که شادی را برای انسان آفرید........

دروود به همه پارسیان و اریایی های این سرزین اهورایی

با یاری یکدیگر ۲۹ بهمن جشن سپندارمز روز عشق و روز مادر را جایگزین جشن والنتاین خواهیم کرد

در فرهنگ ایرانی همه روز های سال فرخنده است . همه روز های سال روز زن است . همه روز های سال روز مرد است . به دیگر سخن، همه روز های سال روز گرامیداشت فروزه های نیکوی انسانی است.
یکی از این جشن های فرخنده که نیاکان ما با شور و شوقی ویژه برپا می ساخته اند « سپندار جشن » یا « اسفندگان » بود. سپندار جشن یا جشن اسفندگان متعلق به فروزه پاک و جاوید « سپنتا آرمئیتی » یا « سپندارمز » یا « اسفند » می باشد . این جشن فرخنده در روز « اسفند » از ماه « اسفند » یا پنجمین روز از دوازدهمین ماه سال برگزار می شد. که امروزه بنا به دگرگونیهایی که در گاهشماری اوستایی صورت گرفته این جشن در 29 بهمن ماه برگزار می شود.
سپنتا آرمئیتی یکی از صفات یا فروزه های  نماد ایمان ، فداکاری ، اندیشه رسا ، فروتنی ، بردباری ، وفاداری ، مهر و محبت و حامی زنان نیک و پارساست.
سپندارمز روز همه زنان و عاشقان ایرانی است . پس اگر می بینیم که در فرهنگ ایرانی اصراری نیست تا این روز را « روز مادر » بنامند به این خاطر است که در فرهنگ ایرانی زن بودن یک ارزش است و بارور شدن و مادر بودن یک موهبت است و بس.
روزی است که نسخه اش را بیگانگان برای زن ایرانی ننوشته اند. ما باید بر خود ببالیم که هزاره ها پیش تر از ملل به اصطلاح متمدن امروزی نیاکانمان روزی را برای ارج نهادن به جایگاه زن در جامعه برگزیده اند.
امروز زنان ایرانی بر خود می بالند از این که در سرزمینی زندگی می کنند که شیر زنانی چون، پوروچیستا ، روشنک ، پانته آ ، آرتمیس ، کاساندان ، پروشات ، ماندانا ، آتوسا ، شهرناز ، ارنواز ، فرانک ، سیندخت ، رودابه ، تهمینه ، گردآفرید ، فرنگیس ، منیژه ، بانو گشسب ، سمن ناز ، استر ، ویس ، کتایون ، همای ، پوراندخت ، آزرمیدخت ، گردویه ، شیرین ، خرمک ، رابعه قزداری ، زرین تاج ، قمر الملوک وزیری ، درة المعالی ، شهناز رشدیه ، سیمین بهبهانی ، سیمین دانشور ، پروین اعتصامی ، فروغ فرخزاد ، توران شهریاری ، پروانه اسکندری ، زیبا کاظمی و بسیاری دیگر از زنان نام آور و مبارز را در خود پرورانده است .
باشد که ادامه دهندگان راه آنها باشیم..

جشن سپندارمز امشاسپند مينوی مهر پاک و عشق مادری و دوستی جهان گستر و فروتنی و بردباری و سود رسانی و آبادانی زمين بر ايرانيان به ويژه بانوان دلسوز و فداکار اين سرزمين اهورايی خجسته باد..


زادروز اشو زرتشت خجسته باد